هر دم از این باغ بری می رسد

پیرامون جنایات ارتشهای متجاوز در افغانستان

روزی نیست که شما پیچ رادیو را نپیچانید و اخباری در مورد جنایات نیروهای اشغالگر در افغانستان نشنوید، یا آمریکائی ها و کانادائی ها و یا آلمانها و دیگران در این جنایات درگیرند.

در همین چند روز پیش اعلام کردند که یک سرباز دیوانه آمریکائی که مغزش قاطی کرده بود، 16 زن و بچه افغانی را در خواب کشته است. البته از این سربازان آمریکائی که مغزشان قاطی کرده، چند ده هزار راس در افغانستان حضور دارند و توسط سران امپریالیسم که مغزهایشان با منافع کنسرن ها و کارتل ها قاطی دارد، هدایت می شوند. عده ای که مغزشان "قاطی" ندارد، فورا دست به کار شدند و جنایاتی را که یک گروه سربازان آمریکائی به انجام رسانده بودند، به گردن تنها یک سرباز بخت برگشته آمریکائی، که گویا در حالت طبیعی نبوده و دچار بیماری روانی بوده است، آویزان کردند. خاصیت این گونه صحنه سازیهای امپریالیستی به پشتوانه رسانه های دروغگو و عوامفریب دموکراسیهای غربی این است، که از همان ابتداء حکم تبرئه سرباز بیمار و دیوانه آمریکائی را نیز صادر کردند. زیرا کاری که یک دیوانه می کند، دارای عواقب قضائی نیست و باید وی را درمان کرد تا دوباره به سر عقل باز گردد و وظایف قدیمی خویش را به عهده بگیرد.

ولی مردم روستای پنجاب که 16 نفرشان به قتل رسیده اند در اطراف پایگاه ارتش آمریکا به تظاهرات پرداختند. به گفته اهالی روستا، این گروهبان ارتش امریکا بعد از قتل آنان 11 بدن مقتولین خود را از جمله 4 دختر جوان کمتر از 6 سال را جمع کرده و آنها را به آتش کشیده است. البته مردم این روستا در دلشان خواهان تحقق حقوق بشر بودند و می خواستند اجرای عدالت در مورد این سرباز آمریکائی تحقق یابد. برخی آنها از خودشان می پرسیدند مگر این سرباز آمریکائی در مدارس آمریکائی در مورد حقوق بشر و ارزش دموکراسی مطالعه نکرده است. پس چرا نوع تدریس حقوق بشر و تحقق دموکراسی بنحوی است که افغانها و عربها و ایرانی ها و... را می کشد. مگر فرهنگ دموکراسی در ممالک غربی نهادینه نشده است؟!! چگونه است که با خروج از خاک آمریکا این درک دموکرایک بی بنیاد می گردد.

البته در همان چند روز پیش مشتی سربازان آمریکائی پس از کشتن چندین افغانی بر روی آنها ادرار کردند و آواز خواندند و باد از خودشان خارج کردند و از خودشان با افتخار و برای یادگاری با سینه های سپر کرده عکس گرفتند. آنها خطاب به اجساد می گفتند "براتون، همکاران، آرزوی روز خوبی می کنیم". "چه عالی، دوش بگیرید".

این سربازان قاطی نداشتند و بخشی از تفنگداران برگزیده ناوگان دریائی آمریکا بودند.

چند روز قبلتر از آن باز سربازان آمریکائی با اجساد افغانها و سر بریده آنها به رسم یادگاری عکس گرفتند. چندی قبلتر از آن قبلی، همین کار را سربازان آلمانی کرده بودند و سرهای بریده را در جلوی جیپهای نظامی نصب کرده بودند و از خودشان با افتخار عکس گرفته بودند.

واقعیت این است که امپریالیستها برای جان انسانها ارزشی قایل نیستند و حضورشان در افغانستان نیز برای رهائی مردم افغانستان نیست برای اسارت آنها و محاصره چین و غارت مواد اولیه و تحریکات در منطقه و خرابکاری در روسیه و ایران و... است. مبارزه با اسلام طالبانی تنها بهانه ای است تا حضور نظامی خویش را در افغانستان مستور دارند و برای خودشان به عنوان ناجیان دموکراسی و حقوق بشر ارج و قرب بتراشند.

چندی پیش آنها قرآن ها را آتش زدند. کتابسوزان، که به نمایشات اعتراضی چند ده هزار نفره در افغانستان منجر شد و در طی آن صدها نفر به قتل رسیدند، در افغانستان آغاز نشد. نخست در آمریکا بود که یک کشیش آمریکائی کتاب قرآن را آتش زد و آمریکائی ها آنرا به عنوان بیان آزادی عقیده و دستآورد شیوه زندگی آمریکائی ستایش کردند. آتش زدن قرآن ابتداء به ساکن نبود، قبل از آن، کاریکاتور محمد پیامبر اسلام را در دانمارک به عنوان تروریست چاپ کردند و در اعتراض به اعتراضات مسلمانان در جهان آنرا به عنوان حق آزادی بیان توجیه کردند. حوادثی که در افغانستان و یا در سایر نقاط جهان بر ضد مسلمانان پیش می آید، اتفاقی  و خود بخودی نیست، این حوادث دارای یک تاریخچه و تکامل است و بدون تعقیب سیر این حوادث نمی توان تصویر روشنی از  مسایل بدست آورد. اگر در آمریکا قرآن مسلمانها آتش زده نمی شد، کسی در افغانستان نیز جرات نمی کرد به معتقدات ملتهای دیگر بی حرمتی روا دارد. بی حرمتی بخشی از زندگی سربازان آمریکائی شده است. آنها را با این روحیه پرورش می دهند.

آتش زدن قرآن در آمریکا و تائید کتابسوزان به عنوان حق آزادی بیان، نه تنها نقض غرض است، نه تنها تحریک و ایجاد نفرت و هیستری نسبت به صدها میلییون مردم جهان است، بلکه اوج نژاد پرستی و ایجاد نفرت نسبت به انسانهائی است که دارای نوع دیگری اعتقادات مذهبی هستند و به سنتهای دیگری پایبندند. نادانی را با ابزار نادانی نمی توان از میان برد، به بردباری و متانت و حوصله و پشتکار و علم اندوزی و علم آموزی و... نیاز دارد. کار ایجاد نفرت به ملتهای مسلمان بجائی رسیده است، که بسیاری مردم عادی در اروپا از کشته شدن سربازان آمریکائی و یا آلمانی که سربازان متجاوز هستند احساس ناراحتی می کنند. فضای سیاسی و روانی در اروپا و آمریکا و در دموکراسیهای غربی را طوری توسط رسانه های گروهی ساخته و پرداخته اند که این سربازان متجاوز که برای آدمکشی و قتل و غارت به افغانستان می روند، شهدای جنگی محسوب شده و برای آن تشیع جنازه های پر طمطراق برگذار کرده از "خدمات آنها در راه وطن" تمجید و تجلیل کرده و بر همه سیاستها تجاوزکارانه آنها سرپوش می گذارند. البته این سربازان نیز قربانیان مناسبات امپریالیستی هستند، ولی بهر صورت به عنوان نیروی متجاوز برای تامین خواستهای امپریالیستها به افغانستان رفته و مجریان همان سیاستها هستند و ملت افغانستان نمی تواند به آنها رحم کند. نمی شود اعمال سربازان را از کل سیاست امپریالیستی جدا کرد و آنها را بر اساس اعتقادات ذهنی و یا توهمات خود آنها مورد ارزیابی قرار داد و ارزش گذارد. آنها مجریان یک سیاست جنایتکارانه هستند. اگر در آمریکا قرآن را آتش می زنند، نباید شگفت زده شوند وقتی در افغانستان سربازان آمریکائی قرآن را به آتش می کشند. چگونه است که آتش زدن قرآن در آمریکا استفاده از حق آزادی بیان است، ولی همان کار در افغانستان تعرض به احساسات مسلمانان تلقی می شود. شاید همان سرباز آمریکائی نیز در افغانستان از حق آزادی بیانش استفاده کرده است؟. چطور است که کشیدن کاریکاتور محمد به عنوان بمب گذار و تروریست در دانمارک توسط یک کاریکاتوریست صهیونیست، مبارزه برای دفاع از حق آزادی بیان و مخالفت با "تروریسم" است، ولی الهام از این کاریکاتور در افغانستان برای کشتن مخالفان "آزادی بیان" موجب نگرانی آقای اوباما و یا خانم مرکل می شود؟

این مسایل تازگی ندارد. این قصه سر دراز دارد. "تیم آدمکشی" نام گروهی به رهبری  کالوین گیبس بود که در افغانستان فعالیت می کرد. آنها مرکب از 12 نفر بودند و از همان بدو ورود به افغانستان تصمیم داشتند این "آدمهای پست تر" را بکشند. آنها هر افغانی را که مورد پسندشان نبود می کشتند و برایش با صحنه سازی، پرونده سازی می کردند و بعدش جشن می گرفتند. بخشی از این جنایات با اعترافات جری مورلوک سرباز محکوم آمریکائی از پرده بیرون افتاد. تعداد فراوان افغانهائی که آنها به همین رویه کشته اند، منتشر نشده است، ولی خود آقای مورلوک معترف است که شخصا سه نفر بیگناه را همینطوری به قتل رسانده است. در روند محاکمه مورلوک، آقای استپان مسروویچ که یک جامعه شناس تکزاسی است و به اسناد پنتاگون تا حدودی دسترسی داشته است می نویسد: "بر اساس این گزارشها، فرمانده هنگ آقای سرهنگ هاری تونل، فضائی خلق کرده بوده است که از سربازان، اگر نگوئیم می طلبیده، حداقل آنها را به انجام فجایع ترغیب می کرده است. وی توصیه می کرده که بیک جنگ فجیع ضد پارتیزانی دست زده شود"(کلنر اشتات آنسایگه 25 مارس 2011).  همین روزنامه در شماره 12 تا 13 نوامبر 2011 خود می نویسد که آقای سرهنگ گیبس به سربازان زیر دستش می گفته: "حیوان این است" بکشیدش.

وضعیتی که ما در عراق و افغانستان و فلسطین و... با آن روبرو هستیم، اتفاقی نیست، بر خلاف ادعاها و دروغهای آقای اوباما و خانم مرکل استثنائات نیستند، قواعد اساسی ارتشهای متجاوز جهان می باشند. توهین و تحقیر ملتهای دیگر جزئی از سیاست ارتشهای متجاوز جهان است. بدون این تبلیغات نژاد پرستانه، امکان رهبری و بسیج سربازان برای این تجاوزات وجود ندارد. گوشت دم توپ را باید قبلا پرورش داد. ارتشهای متجاوز جهان باید چند سیاست را همزمان به پیش ببرند. باید در داخل کشورشان، مردم ممالک مورد تجاوز را تحقیر کرده، آنها را فاقد ارزش انسانی نشان دهند، تا کشتن آنها بی اهمیت جلوه کند و افکار عمومی تحریک نشود و دست سربازان متجاوز در کشتار آنها باز باشد. عین همین تبلیغات را آنها باید در میان سربازان خودشان نیز انجام دهند تا اراده به آدمکشی در آنها پرورش یابد. باید به آنها القاء کرد که جنایات از جانب آنها امر خوبی است. سربازان ارتشهای متجاوز همیشه برای نابودی "حیوانات"، "بربرها"، "تروریستهای مسلمان"، "بنیادگرایان اسلامی" و... به این ممالک هجوم می برند و از قبل آموزش دیده اند، که باید با افراد بومی بیرحمانه رفتار کنند. ارتشهای متجاوز به سربازانشان می آموزند که ما با ارزشتر از آنها هستیم و نباید از نابودی آنها و کشتن آنها برای حفظ نوع زندگی برتر خودمان اجتناب کنیم و ناراحت شویم، زیرا ما به عنوان انسان برتر با فرهنگ عالیتر و عقل بیشتر، حق داریم موجودات پست تر را برای "نجات بشریت" و یا "حقوق بشر" و بقاء خودمان که برتریم و حافظ "تمدن" جهان هستیم و... به قتل برسانیم. اعمال ما، ارتکاب به قتل نیست، اقداماتی در جهت تحقق "حقوق بشر" و حفظ "صلح جهانی" است. همزمان با این نظریات در داخل کشورشان مدعی می شوند، که آنها برای حمایت از حقوق زنان، حمایت از آزادی و دموکراسی و صلح به این "فداکاری" دست می زنند و از امنیت اتباع کشورشان و امنیت آنها در مقابل توحش بربرها دفاع می کنند. سربازانی که در این نبرد کشته می شوند، کشتگانی در خدمت وطن و بشریت و آمال انسانی بوده اند و باید از آنها تجلیل کرد. در مقابلِ هر سرباز متجاوز که در نبرد نا برابر کشته می شود، آنها برای وی مراسم با شکوه سوگواری، همراه با تبلیغات برگذار می کنند، تا زشتی کار تجاوز پنهان بماند و به سایر سربازان متجاوز نیرو دهد و آنها را از نظر روانی برای آدمکشی آتی آماده نگاه دارد. تحقیر ملتهای دیگر و کشتار آنها مانند حیوانها، مکمل سیاست تجلیل از سربازان خودی است که در عملیات نظامی کشته شده اند. در تبلیغات آنها مبارزه ملتهای تحت ستم برای آزادی خویش امری جسورانه نیست، که با مایه گذاردن از جان خویش و با دستهای خالی بر ضد بیگانگان مبارزه می کنند، بلکه اقدامی بزدلانه است که از پشت سر به سربازان "رشید" قوای متجاوز حمله کرده اند. آنها برای کشتار 16 نفر افغانی بدست یک "آمریکائی دیوانه" نیز دلایل "قانع" کننده خود را دارند. با منطق آنها نباید وقتی که افغانها از پشت سر بزدلانه سربازان آمریکائی را می کشند، از اینکه یک آمریکائی بیکباره قاطی کرده و 16 نفر افغانی را بکشد شگفت زده شد. این تقصیر خود افغانی هاست که موجبات قاطی کردن آمریکائی را فراهم آورده اند. وقتی اسرائیلیها با تجاوز خود به لبنان و فلسطین مورد مواخذه قرار می گرفتند که چرا زن و بچه مردم و افراد غیر مسلح را می کشید؟ مدعی می شدند که "تروریستها" از آنها به عنوان سپر دفاعی استفاده می کنند. ما گلوله هایمان را برای کشتن آنها شلیک نمی کنیم، آنها هستند که خودشان را به جلوی گلوله های شلیک شده ما می افکنند. می بینید زبان ارتجاع و جانی ها در همه دنیا یکسان است.

روزنامه زود دویچه سایتونگ مورخ 2 تا 3 ژانویه 2010 نوشت: "بیش از دو سال بعد از قصابی نیروهای امنیتی آمریکائی بلاک واتر در عراق، دادگاهی که بر ضد 5 نفر از آنها تشکیل شده بود با شکست روبرو شد. قاضی ریکاردو اوربین که مسئول ناحیه واشنگتن است اتهامات را از این جهت رد کرد، که مدعی شد، دادستان، مدارک بر ضد متهمان را با سوء استفاده بدست آورده است". بهمین راحتی و با یک صحنه سازی حقوقی 5 نفر جانی تبرئه شدند و دادگاه نتوانست به جرم آنها رسیدگی کند. در تمام این موارد نیروی مجریه یعنی قدرت سیاسی نقش درجه اول را بازی می کند و با رضایت کامل دستگاه و سامان سیاسی نظام سرمایه داری صورت می پذیرد و جانیان تبرئه می شوند. اگر چنین حمایتی صورت نگیرد ارتش متجاوز امپریالیستی خلع سلاح می شود و یکی از سلاحهای موثر تجاوز و کشتارش را از دست داده است.

چنین تفکری را در مغز مردم آمریکا فرو می کنند. نژاد پرستی پنهان نیز شکلی از نژاد پرستی است که در اروپا هم رواج کامل دارد. روزنامه زود دویچه سایتونگ در شماره 3 دسامبر 2010 در خبر مربوط به درگذشت فیزیکدان اتمی آمریکا بنام ساموئل کوهن که مخترع بمب نویترونی بود نوشت: "وی چند هفته قبل از مرگش در مصاحبه با نیویورک تایمز مدعی شد بمب نویترونی "خردمندانه ترین و اخلاقی ترین بمبی است که اختراع شده است". سلاح نویترون تنها اسلحه ایست که موجود زنده را می کشد و به ساختمانها صدمه نمی زند". این است منطق آدمکشانه امپریالیستی که در تمام سطوح آنرا در مغز مردمان فرو می کنند و مغزها را شستشوی کامل می دهند. و از چنین دانشمندانی که بمبهائی می سازند که در زمان جنگ وسایل تولید را حفظ کند، ولی انسانها را به عنوان موجودات زائد نابود کند، تجلیل می کنند. باین جهت جای شگفتی نیست، وقتی که سربازان قوای متجاوز اعم از آمریکائی  و یا آلمانی به چنین جنایاتی دست می زنند و مستمرا آنها را تکرار می کنند.

مردم افغانستان این واقعیتها را می بینند و دست بدامان طالبان می شوند. تجاوز امپریالیستها به افغانستان به جای تضعیف طالبان به تقویت طالبان منجر شده است. کسانی که نمی توانستند یک هفته در مقابل چند هزار سرباز آمریکائی در بدو امر مقاومت کنند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، حال کارشان به جائی رسیده است که چند صد هزار سرباز اشغالگر، حریف آنها نمی شوند، زیرا خلقهای افغانستان نمی توانند حضور نیروهای متجاوز را در خاک خود بپذیرند و آنها را سرانجام بیرون خواهند کرد.

هستند کسانی که با ژستهای روشنفکرانه ظاهر می شوند و مدعی اند که اگر قوای خارجی خاک افغانستان را ترک کند باز طالبان حاکم می شود و قوانین خویش را مستقر خواهد ساخت. ممکن است چنین باشد. ولی مگر غیر از این است که هر ملتی باید بر اساس امکانات و ظرفیتهای خویش راه تحول و تکامل خود را بجوید و باز کند. تجویز "دموکراسی و حقوق بشر زوری آمریکائی" که مملو از ریاکاری است، همان تائید سیاست استعماری است که استعمارگران همواره با آن اشغال و تصاحب و منضم کردن ممالک را توجیه کرده اند. چون "تمدن" انگلیسی برتر از فرهنگ سنتی مصر و یا کنیا و یا نیجریه است، چون "تمدن" فرانسه برتر از فرهنگ الجزیره و مراکش و تونس و بورکینا فاسو است، پس غارت این کشورها در خدمت منافع یک ملت "برتر" بی مانع است. آن روشنفکرانی که چنین بی مایه سخن می رانند، همدستان نژادپرستان هستند و داروئی را به ملتها تجویز می کنند که مرگ آنها را تسهیل می کند و هرگز درمانی نخواهد آورد. هر ملتی باید با توجه به سطح تکامل درونی و ظرفیتهایش برای استقلال و تمامیت ارضی اش مبارزه کند و آنرا در طی زمان بدست آورد. نه انقلاب را می شود تازاند و نه به ضد انقلاب باید اجازه تجاوز و اشغال داد. پدیده ها باید با نیروی درونی خویش و بر اساس دیالکتیک تاریخ متحول شوند. استقلال و حق بقاء یک ملتی را به نوع فرهنگ، سنت و یا ایدئولوژی وی، آنهم از خارج وابسته کردن و خود را قیم همه ملتها دانستن و پلیس جهان شدن و قبای نژادپرستی به تن کردن، تنها از مغز نژادپرستان می تواند تراوش کند.

افغانستان سرانجام آزاد می شود و اشغالگران را با خفت از خاک خود بیرون می راند. این وظیفه نیروهای انقلابی افغانستان است که این راه دشوار را بروند و کشورشان را آزاد کنند. طبیعتا هستند کسانی که از وضع موجود خوشحالند و به آن رضایت دارند، زیرا منافعشان در این وضعیت تضمین است. این امنیت ولی امنیت افغانستان نیست امنیت آنهاست و چنین امنیتی پا برجا و مستمر نمی تواند باشد.

*****

بر گرفته ازتوفان شماره  ۱۴۵ فروردین ماه ۱۳۹۱  آوریل  ۲۰۱۲،  ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت.      www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                          toufan@toufan.org