چرا
کنگره بیستم
حزب کمونیست
اتحادجماهیر
شوروی
سوسیالیستی
آغاز فروپاشی
بود؟
درکتاب ؛«ازدیدارخویشتن" ، یادنامهِ زندگیِ احسان طبری ،اودرباره"استالین"چنین مینویسد :
« . . . دردوران جنگ دوم جهانی نام استالین جهانگیرشد. من بااین نام ازسالهای فعالیت مخفی به همراه دکتر"تقی ارانی" آشناشده بودم . . . بعدهاکه درزندان قصر ازنبرد"استالین" علیه گروهِ چپ روها (به رهبری تروتسکی) وگروه راست ها (به رهبری زینوویف وکامنف وبوخارین ورادک )مطلع شدیم ، اکثرِ ما افرادِ پنجاه وسه نفر، جانب استالین راگرفتیم واورامدافعِ اصیلِ نظریاتِ لنین درساختمانِ جامعه ی نوینِ سوسیالیستی شناختیم . . . پس ازتشکیل حزب توده ایران وجنگ میهنی بزرگِ مردمِ شوروی علیه آلمان هیتلری ، شخصیت استالین ابهت ومحبوبیتی جهانگیریافت . چنانکه حتی کارگران آمریکا به اولقب «Honest Joe» یعنی «یوسف باشرف» دادندوزدن مدال استالین بین آنها مرسوم شد ، ولی بعدها جنگ سرداین احساس را پامال کردوروحیه شوروی ستیزی را برجامعه آمریکا حاکم ساخت .
. . . ازآنجاکه ۱۲سال ازکنگره ی ۱۸حزب گذشته بود ، اینک می بایست کنگره ی ۱۹ ، یعنی نخستین کنگره ی پس ازجنگ دوم جهانی تشکیل شود . این درسال ۱۹۵۲ میلادی بود .آن موقع جمعی ازاعضای کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران، دیگردراثرمهاجرتِ تدریجی درمسکو گردآمده بودند . جلسه رهبری درمهاجرت ، دکتررادمنش ومرا به عنوانِ نماینده برای شرکت درکنگره ۱۹ انتخاب کرد. ازتهران نیز بقراطی وقاسمی وفروتن به همین منظور اعزام شدندوقرارشدهیئت نمایندگی پنج نفری ما درکنگره ی ۱۹ شرکت کند . این آخرین کنگره ای بودکه استالین درآن شرکت داشت وروزگار دیگربه او فرصت نداد .
. . . من به راحتی میتوانستم استالین راساعت ها درچندگامی خودمشاهده کنم . . . استالین سخن نمی گفت وگوش می داد وپیپ می کشید . "
طبری دربخش دیگری ازاین کتاب مینویسد :
" . . . خادمان سر به زیرانسان وتاریخ رادوست دارم. خودِ این جانب، به پندارخویش ، کوشیدم تا اززمره ی این خادمانِ مشتاق ولی خاموشِ تاریخ باشم ، زیرا نه جرآت داشتم که به زمره قهرمانان به پیوندم ونه باپستیِ چاکری سازگاریم بود . . . " !
ودرجای دیگرکتاب آمده ؛ ". . . داوری درباره ی خروشچف وسیاست داخلی وخارجی اش درحدِ من نیست ."
پایان نقل قول ها
اعتراف آقای"طبری" مبنی براینکه "نه جرات داشتم که به زمره ی قهرمانان به پیوندم" و "داوری درباره ی خروشچف درحدِمن نیست"حکایت ازضعف وعدم قاطعیت لازم وی درتصمیم گیری های حساس تاریخی دارد! اودراین کتاب"مائو"رامتهم میکندکه "شکاف بزرگی درجنبش انقلابی بوجودآورد" اماخود ، کاری باسیاست داخلی وخارجی خروشچف ندارد وهیچگونه داوری ویاموضع گیری رسمی علیه "سخنرانی محرمانه" خروشچف درکنگره ۲۰ و۲۲ درباره تزهای ضدانقلابی و ضدمارکسیست-لنینیستی خروشچف به عمل نمی آوردوبه دلیل"نداشتن جرات" نه تنها دربرابراتهامات و سخنان بی شرمانه دلقکی بنام خروشچف درباره استالین بزرگ سکوت میکند بلکه دررابطه با تزهای رویزیونیستی دارودسته خروشچف تحت عنوان دیکتاتوری تمام خلقی وحزب تمام خلقی وغیره که ولوله دراحزاب مارکسیست- لنینیستی جهان وحتی در خودحزب توده انداخت موضعی اختیار نمیکندودرباره این بزرگترین انحراف و خیانت تاریخی که درنهایت موجداصلی فروپاشی شوروی سوسیالیستی استالینی گردید ، قلمی برصحیفه تاریخ نمی نگارد! علی الخصوص شنیده وخوانده بود که درکنگره ۲۰ ، خروشچف ، استالین را"خودکامه ای"نامیدکه "جنایتی به مراتب وحشتناکترازتزار"مرتکب شد! دوران"سلطنت" اوبا"خون وترور"آمیخته بودورهبری استالین درجنگ دوم جهانی چیزی درحدخیانت بودو . . . !؟
آقای طبری ویارانش حتما ازسخنرانی چهارساعته خروشچف درکنگره ۲۰ واتهام زنی ودروغ پردازی های این دلقک علیه استالین وازبه اصطلاح کیش شخصیت استالین وازتفرقه وانشعاب دردرون حزب توده وجداشدن رهبران باجرات وقهرمان آن چون قاسمی ، فروتن وسغایی مطلع بودندومیدانستند که بورژوازی جهانی ودیگرخائنین به سوسیالیسم نظیرتروتسکیست ها ، پس مانده های نازیسم ورویزیونیستهای رنگارنگ دارند برطبل"پیروزی"میکوبندوباقدرت گیری خروشچف ودارودسته اش دراتحادشوروی ، جهان به کام کاسه لیسان گردیده است اماباتمام اینهاطبری ویارانش سیاست مماشات وتسلیم پذیری رهبران شوروی ازخروشچف گرفته تاگورباچف درمقابل امپریالیسم رادنبال کردندوآخرالامر هم شوروی بربادرفت وهم رهبران حزب توده دردفاع وپشتیبانی ازروحانیت مرتجع ، اسیرارتجاع مذهبی شدند . حزب توده دراتحادودنباله روی بی چون وچرا با رویزیونیستهای شوروی ، ضربه هولناکی برجنبش انقلابی کارگری جهان وبویژه ایران واردآوردندکه دراثرآن هنوزنیروهای انقلابی درایران کمرراست نکردند !!
امروزه
اگرچه "راه
توده" و"حزب
توده" ودیگردنبال
کنندگانشان
درفضای مجازی
قلم می
زنندوگاهگاهی
سعی دراعاده حیثیت
ازشخصیت
استالین
دارندولی سیاست
کلی شان
هنوزهم همان سیاست
گذشته رویزیونیستی
است!!
چه
درس هایی
می توان از
فاجعه کنگره
بیشتم واحیای
سرمایه داری
گرفت؟
تکیه
بر اقتصاد و
نفی سیاست،
ابزار
فریبکاری رویزیونیستی
رویزیونیستها
یک منطق
رویزیونیستی برای
تسکین و تبرئه
خود دارند و
آن اینکه اگر مالکیت
بر وسایل
تولید در دست
دولتی باشد که خود را
سوسیالیستی
جا بزند و یا
بداند، این
شرط کافی است
تا ما آن دولت
و آن کشور را سوسیالیستی
بنامیم. این
تئوری جدا
کردن متافیزیکی
اقتصاد از
سیاست، به این
دلیل به کار
گرفته میشود
که بروز
انحرافات
ایدئولوژیک و
سیاسی در احزاب
حاکمِ
کشورهای
"سوسیالیستی
واقعا موجود"
را توجیه
نماید و تغییر
ماهیت حزب را
به جامعه و
سیاست را به
اقتصاد تسری
ندهد. از دیدگاه
آنها اتحاد
جماهیر شوروی
فرونپاشید،
زیرا فروپاشی
امری است که
از درون اتفاق
میافتد، بلکه
تخریب شد،
زیرا امر
تخریب از بیرون
اتفاق میافتد.
به همین جهت
اتحاد جماهیر
شوروی تا آخرین
لحظهایکه
مالکیت دولتی
بر وسایل
تولید در آن
حاکم بود
سوسیالیستی
باقی مانده
بود. این امر
یعنی اینکه
شوروی تا روی
کار آمدن
بوریس یلتسین
"کمونیست
مسکوئی" و تا روزی
که وی حزب
"کمونیست"
اتحاد جماهیر
شوروی را
ممنوع کرد
کشوری
سوسیالیستی
بود!!؟؟. این
نظریه که
سرمایهداری
دولتی را
سوسیالیسم
جامیزند،
جدید نیست،
انگلس این
نظریه را
سوسیالیسم
کاذب نامید.
لنین
بارها در
رابطه با
تفکرات
اکونومیستی، در
مبارزه با درک
مکانیکی از
ماتریالیسم
بیان کرده است
که "سیاست بیان
متمرکز
اقتصاد است".
در این بیان،
اقتصاد زیر
بنا و سیاست
روبناست، ولی
سیاست روبنای منفعل
نیست،
روبنائی است
که در رهبری
زیربنا و
هدایت آن
تاثیر مهم و
قطعی ایفاء میکند.
درک مکانیکی
از رابطه
سیاست و
اقتصاد به آنجا
میکشد که ما
به امر تحول
خودبخوی
جامعه بدون
شرکت و مبارزه
تودهها در
این عرصه
معتقد شویم و
سرنوشت تحول
اقتصادی
جامعه را چون
وحی مُنزَل
بپذیریم. مارکس
و انگلس از
مبارزه
طبقاتی به
عنوان نیروی
محرکه تکامل
تاریخ اجتماع
بشری صحبت میکنند.
این مبارزه که
به درگیری و
انقلابات
اجتماعی منجر
میشود و به
تسخیر قدرت
سیاسی میانجامد،
یک امر سیاسی
است. البته
مبارزه طبقاتی
در سه عرصه
سیاست،
اقتصاد و
ایدئولوژی
صورت میگیرد،
ولی عنصر فعال
و رهنما در
این مبارزه
سیاست است.
سیاست است که
فورا نشان میدهد
خواست طبقاتی
اقتصادی کدام
است و از جانب
کدام طبقه
اجتماعی بیان
میشود.
اقتصاد حضورش
را، هویتش را
در لباس سیاست
بیان میکند.
وقتی کارگران
برای افزایش
دستمزد اعتصاب
میکنند و این
یک خواست
اقتصادی است و
ریشه های
اقتصادی
دارد، تنها با
رهبری سیاسیِ
کاردان و
متبحر میتوانند
به همه و یا
پاره ای از
مطالبات خویش
برسند. تنها
سیاست صحیح کارگری
است که آنها
را در اتحادیههای
خویش برای
مبارزه به
خاطر بهبود
شرایط زندگی
متشکل میکند.
یک عده از
این حکم اساسی
که اقتصاد
زیربنا و سیاست
روبناست
مُخدهای
ساختهاند تا
با لَم دادن
به آن و
نوشیدن چای،
در وصف انتظار
ذکر بگیرند،
شعر بسرایند و
به گپزنیهای
روشنفکرانه و
اظهار فضلهای
"مرعوب
کننده" متوسل
شوند و بر
مبارزه سیاسی
و طبقاتی خط
بطلان بکشند و
یا حداقل آنرا
بیاهمیت جلوه
داده با این
توجیه
تبلیغاتی که
گویا وظیفه ما
با الهام از
زیربنائی
بودن اقتصاد،
انتظار کشیدن
و نظارت کردن
برحکم قطعی تکامل
اقتصادی است.
تاریخ جوامع
انسانی آنها،
تاریخ مبارزه
طبقاتیِ
اقتصادی است و
نه تاریخ مبارزه
طبقاتی برای
کسب قدرت
سیاسی و
تغییرات
بنیادی در
جامعه. آنها
درک نمیکنند
که اقتصاد
تنها در مرحله
نهائی و در
فرجام کار با گذار
از سدها و عقب
نشینیهای
گذرا راه به
جلو میگشاید
و این راه
گشائی بدون
حرکت تودهها
که خود بخشی
از این تحول
زیربنائی
اقتصادی هستند
و در قالب
نیروهای
مولده نقش
خویش را ایفاء
میکنند،
امکان پذیر
نیست. گذار به
مرحله سوسیالیستی
اقتصاد بدون
رهبری سیاسی
ممکن نیست.
این یعنی رشد
جبری اقتصاد و
تکامل آن که هرگز
خودبخودی
بدون مبارزه
طبقاتی سیاسی
به سوسیالیسم
نمیرسد.
اعتقاد به
جبر و
دترمینیسم
مکانیکی که
اقتصاد چون
لوکوموتیوی
راه میافتد و
همه موانع را
از سر راه
برمیدارد تا
سوسیالیسم
مستقر شود
خواب و خیالی
بیش نیست و
مفهومی جز
تعطیل مبارزه
طبقاتی ندارد.
ما در هیچ
دورهای از
جوشش تحولات
بنیادی
جامعه، با
غیبت مردم در
عرصه تاریخ
روبرو
نیستیم، بلکه
برعکس این
حضور مردم و
مبارزه سیاسی
آنهاست که
مناسبات
گذشته را
نابود ساخته و
مناسباتی
نوینی خلق میکند
تا در قالب
آن، اقتصادِ
تحت فشار و در
زندانِ
مناسباتِ
کهنه تولیدی،
پوسته خارجی
خود را بشکافد
و مجددا رشد
کرده و شکوفا شود.
در این مبارزه
سیاسی است که
تضاد روبنا با
زیر بنا حل میگردد،
در این مبارزه
است که در اثر
تشدید تضاد
میان رشد
نیروهای
مولده و
مناسبات
تولیدی کهنهی
حاکم، نیروهای
مولده برای
گام نهادن به
مرحله بعدی تحول،
زنجیر اسارت
این مناسبات
تنگ و کهن را پاره
میکنند و
جامعه را به
پیش میرانند،
تا راه رشد
نیروهای
مولده باز
شود، تولید
مجددا توسعه
یابد و به
بهبود شرایط
زندگی و به
نیازهای
ضروری جامعه
پاسخ دهد. در
غیر این صورت
بربریت
جایگزین این
بیتوجهی و یا
شکست میشود.
سوسیالیسم یا
بربریت از
همین اصل
نتیجه میشود.
سرمایهداری
از دور باطلِ
ورشکستگی،
رشد، بحران،
جنگ و نابودی
نیروهای
مولده و
بازتولید
آنها نمیتواند
بیرون بیاید.
با اعتقاد
به این حکم
صحیح که انقلاب
یک امر سیاسی
است و در درجه
نخست ماهیت هر
انقلابی با
توجه به ماهیت
سیاست رهبران
و طبقهای
تعیین میشود
که این قدرت
سیاسی را در
دست دارند،
درک میکنیم
که سیاستِ
حاکمیتِ نو
اقتصاد را بهدنبال
خود خواهد
کشید. این
واقعیت بهویژه
در دروان
سوسیالیسم
برجسته میگردد،
زیرا رهبری
اقتصاد در دوران
سوسیالیسم
آگاهانه است.
اینکه در
جامعهای
مالکیت دولتی
بر وسایل
تولید حاکم
باشد و یا
تعاونیهای
دولتی وجود
داشته باشند،
هنوز نمیتوان
از ماهیت
سوسیالیستی
دولت و قدرت
سیاسی سوسیالیستی
در آن کشور
نام برد.
رویزیونیستهای
سراسر جهان که
با نفی این
حکم
مارکسیستی،
ماهیت شوروی
رویزیونیستی
را، علیرغم
وجود دولت و
حزبِ حاکمِ
رویزیونیستی
در آن کشور،
تنها به صرف
وجود مالکیت
دولتی، یک
کشور
سوسیالیستی
جا میزدند،
برای نخستین
بار در ماجرای
چکسلاواکی که
رهبران حزب
رویزیونیستی
چکسلاواکی از
جمله
الکساندر
دوبچک نظریات
خروشچف را
البته بدون
پذیرش اسارت
شوروی اجراء
کردند، ناچار
شدند، بر این
حکم درست صحه
بگذارند که میتواند
در یک کشور،
علیرغم وجود
مالکیت دولتی بر
وسایل تولید و
وجود تعاونیهای
دولتی و
اشتراکی در
توزیع،
سوسیالیسم تغییر
ماهیت دهد.
زیرا این
تغییر در حزب
و در سیاست
است و بههمین
اعتبار در آن
زمان دیگر
دولت
الکساندر دوبچک
را دولت
سوسیالیستی
نمیدانستند و
به چکسلاواکی
تجاوز کردند.
این آغاز
پیدایش و
عملکرد سوسیالامپریالیسم
شوروی بود که
شوروی نه برای
دفاع از
سوسیالیسم،
بلکه برای به
زیر سلطه
درآوردن
چکسلاواکی به
آن کشور حمله
کرد. زمانی که
رویزیونیستهای
حزب توده در
گذشته در
مسئله
چکسلاواکی با
وضعیت
غیرمنتظره
روبرو شدند که
کشوری
"سوسیالیستی"
بیکباره از
درون، غیر
سوسیالیستی
شود، و این
مغایر
تبلیغاتشان
تا به آن روز
بود، در
برخورد به
مورد کشور چین
با احتیاط
بیشتری عمل
کردند و این
"شناخت جدید"
خود را برای
ارزیابی از
ماهیت جامعه
چین در زمان
وجود اختلافات
ایدئولوژیک
در عرصه جهانی
به کمک گرفتند
و چین
سوسیالیستی
را در زمانی
که مصالحشان
ایجاب میکرد،
یک کشور غیر
سوسیالیستی
خواندند. این
ارزیابی
رویزیونیستها
مغایر
ادعاهای قبلی
آنها مبنی بر
آن بود که از
نظر زیربنای اقتصادی
دولتی هنوز
مناسبات
تولید
سوسیالیستی
در کشور چین
حاکم است. در
ارزیابی
رویزیونیستها
برای مبارزه
با چین
سوسیالیستی،
به عامل سیاسی
بهیکباره نقش
تعیین کننده
داده میشود،
ناگهان ماهیت
حزب است که
ماهیت دولت را
تعیین میکند
و نه مالکیت
دولتی بر
اقتصاد
متمرکز دولتی.
به اسناد زیر
در این زمینه
توجه کنید.
حزب توده
ایران در
نشریه دنیا
سال چهاردهم
شماره 2 مورخ 1352
در مقالهای
تحت عنوان
"سیاست
مائوئیستها و
واقعیت" از
جمله در مورد
جمهوری تودهای
چین در زمان
وجود اختلافات
در جنبش
کمونیستی
چنین نوشت:
"سیاست
خارجی
ارتجاعی
رهبری چین با سیاست
داخلی ضد
مارکسیستی
همروند
است"(صفحه 47)
حزب توده
با این حکم
بیان کرد که
چین کشوری ضد مارکسیستی
بوده علیرغم
اینکه در این
کشور وسایل
تولید در
مالکیت دولت
است. اتفاقا
رویزیونیستها
صرفنظر از
ماهیت بحث با
رفقای چینی در
عرصه اختلافات
ایدئولوژیک،
به درستی
اشاره میکنند
که ماهیت
سوسیالیسم از
ماهیت دولت و
حزب ناشی میشود
و نه از شکل
مالکیت دولتی.
آنها در تکمیل
همین نظریه در
صفحه 49
افزودند:
"تجربه
دوران اخیر
صحت این
ارزیابی را
نشان داد. در جمهوری
تودهای چین
پروسه مسخ
شدن نظام
اجتماعی
سوسیالیستی
عمیقتر میشود"
و
آنوقت در صفحه
59 این پرسش را
مطرح میکنند
که:
"آیا
چین یک کشور
سوسیالیستی
است؟"
و
خود پاسخ میدهند:
"واقعیتهای
زندگی چین
نشان میدهد
که تغییرات
کنونی در
جمهوری تودهای
چین در مسیر
تکامل
سوسیالیستی
نبوده، بلکه
در جهت تحکیم
رژیم ضد تودهای
مائوئیستی
انجام میگیرد."
و
سپس بعد از
نگارش مطالب
گوناگون در مورد
اقتصاد چین و
غیره این مبحث
را با عبارت زیر
ختم میکنند:
"بهطور
کلی سیاستی که
مائوئیستها
از آن پیروی
میکنند، محلی
برای این امید
باقی نمیگذارد
که موجدین این
سیاست در
آینده نزدیک
به مسیر تکامل
پیگیر
سوسیالیستی
بازگردند. تردیدی
نیست که بقای
اشکال مالکیت
دولتی و تعاونی،
امکان تکامل
جامعه چین را
در مسیر
سوسیالیستی
بهطورعینی
تامین میکند. ولی
این امکان فقط
در صورتی میتواند
تحقق یابد که
سیاست
اقتصادی
رهبران چین
واقعا سوسیالیستی
باشد."(تکیه
از توفان).
رویزیونیستهای
حزب توده
ایران در آن
دوران نمیتوانستند
پیشگوئی کنند
که بیان این
حکم درست بعد
از تجربه
چکسلاواکی
روزی گریبان
آنها را میگیرد.
سقوط شوروی
سوسیال
امپریالیستی،
ریزش افکار
رویزیونیستی
را به دنبال
داشت. اگر سیر
حوادث به نحوی
پیش نمیرفت
که
رویزیونیستها
برملا شوند،
میشد بر همه
این رویدادها
پرده فراموشی
کشید. ولی از
بخت بد
رویزیونیستهای
ایرانی و غیر
ایرانی، کشور
شوروی با حزب
رویزیونیستی
خروشچفی سقوط
کرد و این
علیرغم آن بود
که تا قبل از
روز سقوط،
هنوز در مجموع
وسایل تولید
در دست دولت
قرار داشت و
مالکیت دولتی
در شوروی حاکم
بود.
رویزیونیستها
که در برخورد
به چین بر یک
حکم اساسی
تکیه میکردند
که سیاست بر
اقتصاد فرمان
میراند و
ماهیت آنرا
تعیین میکند
و به همین
اعتبار چین
دیگر سوسیالیستی
نبود، با سقوط
شوروی چنان
دچار تناقض شدهاند
که نمیتوانند
توجیهی برای
اشتباهات
تئوریک و سیاسی
خویش پیدا
کنند و به یک
توضیح منطقیِ
مطلوب و در
مضمون خود
روشن برسند.
تنها توضیح
روشن و بدون
تناقض این است
که حزب
کمونیست
شوروی بعد از
پذیرش نظریات
رویزیونیست
خروشچفی دیگر
حزب کمونیستی
نبوده بلکه در
عمل از نظریات
و منافع
بورژوازی
نوخاسته شوروی
دفاع میکرده
است. سقوط
شوروی محصول
سقوط حزب
کمونیست شوروی
به منجلاب
رویزیونیست
بوده است و نه
برعکس. این
سقوط حزب بود
که سقوط شوروی
سوسیالیستی
را به دنبال
داشت و نه
اینکه سقوط
شوروی به سقوط
حزب
"کمونیست"
منجر شد. این
حزب
رویزیونیست
تمام خلقی
خروشچفی در
اتحاد جماهیر
شوروی بود که
از همان روز
نخستِ نفوذِ
رویزیونیسم،
روند مسخ شدن
نظام اجتماعی
سوسیالیستی
را عمیقتر
کرد تا آن که
شوروی را
نابود ساخت.
گورباچف،
یلتسین و
پوتین فرزندان
خلف خروشچف
بودند.
نقل
از توفان
شماره ۳۰۳ خرداد ماه۱۴۰۴ ارگان
مرکزی حزب
کارایران
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
وبلاگ
ظفرسرخ
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/ketabkane.htm
سایت
آرشیو نشریات
توفان
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
توفان
در توییتر
https://twitter.com/toufanhezbkar
توفان
در فیسبوک
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
توفان
درفیسبوک به
زبان انگلیسی
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه
تلگرام