شبح چپ
در آمریکای
لاتین در گشت
و گذاراست
ما باید
تلاش کنیم تا
خُرد را در
پرتو کلان ببینیم
زیرا که
جامعیت پدیده
را بهتر عرضه
میکند و
وابستگیاش
به مقوله کلان
ما را در
ارزیابی
رویدادهای متنوع
جهان یاری
خواهد رسانید.
در این
زمرهاند
رخدادهای
آمریکای
لاتین از
مکزیک گرفته
تا آرژانتین و
شیلی.
آمریکای
لاتین به حیاط
خلوت آمریکا
معروف است و
آمریکا طوری
از این حیاط
خلوت سخن میگوید
توگوئی مالک
تمام ممالک
آمریکای
لاتین است.
این خودبزرگبینی
و طلبکاری و
تحقیر سایر
ملتها از
ویژهگیهای
آمریکاست،
زیرا با این
نوع تبلیغات و
شستشوی مغزی
در میان مردم
آمریکا این سمِّ
«محق» بودن،
صاحب جهان
بودن، خدشهناپذیر
بودن، شیوه
زندگی
آمریکائی را
برگزیدن و... را به
منزله ابزاری
برای توجیه استیلاگری
خویش طرح میکند
که گوئی حق
دارد به عنوان
«انسان برتر»
به همه جهان
امر و نهی
نموده و این
خصیصه یکهتازی
و قدرقدرتی
باید از جانب
همه ملتهای
جهان بدیهانه
به رسمیت
شناخته شود.
روح سیاست
مدرن
امپریالیستی
آمریکا همان
روح در
کفنپوسیده
ارباب و رعیت
است. آمریکا
به نوعی به
تبلیغات
هراسانگیز،
به یاری فضای
مجازی و اهرمهای
فشاری که در
دست دارد، دست
میزند تا کسی
جرات نکند به
این دیو
افسارگسیخته بگوید
بالای چشم تو
ابروست.
یکی از
این عرصههائی
که آمریکا به
خود اجازه میدهد
در آن شلنگ
تخته انداخته
و آن را برای
آزمایشگاه
خویش به موش
آزمایشگاهی
بدل کند آمریکای
لاتین است.
نخستین
آزمایشات
اقتصادی نئولیبرالی
را آنها در
شیلی با شوک
درمانی
هیولائی به
نام ژنرال
«آگوستو
پینوشه» (Augusto Pinochet) و در
آرژانتین
اعمال کردند
که فاجعه به
بار آورد و
این ممالک به
ویژه
آرژانتین را
به ورشکستگی
کشانید. آنها
برای حفظ
منافع خود در
غارت این
ممالک با نقض
آشکار حقوق
بشر و حقوق
ملل به تحریم،
کودتا و تجاوز
نظامی دست زده
و هنوز هم میزنند.
ژنرال
«لارا
ریچاردسون» (Laura Jane Strickland
Richardson) فرمانده
ستاد مشترک
کشورهای
متحده جنوب یا
«ساوتکام» (SOUTHCOM-Commander, U.S. Southern
Command) که
مسئول
هماهنگی و
هدایت تمامی
عملیات نظامی
آمریکا در
آمریکای
لاتین و
کارائیب است،
تنها چند روز
پیش از
برگزاری
هفتمین اجلاس سران
کشورهای
آمریکای
لاتین و
کشورهای حوزه کارائیب
(سلاک) در
بوئنوس آیرس،
پایتخت آرژانتین،
در یک مناظره
در اندیشکده
شورای آتلانتیک
آمریکا در
واشنگتن در
مورد اهمیت
استراتژیک
منابع طبیعی
منطقه
آمریکای
جنوبی برای
ایالات متحده
اظهار داشت:
«این منطقه
برای امنیت ملی
ما بسیار مهم
است»!!؟؟. وی
«منابع غنی،
خاکهای
کمیاب و
لیتیوم» را به
عنوان توجیهی
برای اثبات
ادعایش ذکر
کرد و افزود
شصت درصد
ذخایر جهان در
مثلث لیتیومِ
آرژانتین،
بولیوی و شیلی
واقع است. از
این گذشته
منابع عظیم نفت،
مس و طلای
ونزوئلا و
اکتشافات
نفتی در گویان،
جنگلهای
بارانی
آمازون به
عنوان «ریه
بزرگ جهان» و ۳۱
درصد از ذخایر
آب شیرین جهان
در این منطقه وجود
دارند. وی با
تکیه بر این
واقعیات
نتیجه گرفت که
ایالات متحده
در آنجا با
نوع جدیدی از
رقابت، که
منظورش حضور
چین و روسیه
در منطقه است،
روبرو است و
بنابراین «کارهای
زیادی برای
انجام دادن»
دارد. وی
تاکید کرد:
«این موضوع
ارتباط زیادی
با امنیت ملی
ما دارد و ما
باید بازی خود
را تقویت
کنیم».
خواننده
گرامی توجه
دارد که این
خانم ژنرال
طوری صحبت میکند
که گویا مالک
آمریکای
جنوبی است و
امنیت آمریکا
حد و مرز نمیشناسد.
از جمله خلیج
فارس نیز حریم
امنیت آمریکاست!
این
اظهارات
تهدیدآمیز و
سیاست توسعهگر
و استیلاجوی
آمریکا در
حوزه منطقه
جنوب به این
مفهوم باید
درک شود که
سرنوشت طبقات
حاکمه و
دیکتاتورهای
مستبد در
آمریکای
لاتین برای ما
بیتفاوت
نیست و ما با
تمام قدرت از
امنیت خود -و نه
از منافع ملی
این ممالک -
دفاع خواهیم
کرد و در این
عرصه رقبائی
نظیر چین و
روسیه را
داریم که به
ویژه چینیها
سودهای
فراوانی از
این نزدیکی و
«انفعال» ما میبرند.
نتیجه این که
آمریکای در
حال افول،
آمریکائی که
سقف بدهکاریاش
خطر ورشکستگی
برایش آفریده
است و به
بحران بودجه
در آمریکا
انجامیده
است،
آمریکائی که در
شرف از دست
دادن
سرکردگی
خویش در جهان
است و ناچار
است به جهان
چند قطبی و
پذیرش شکست
دلار به مثابه
ارز مبادلات تجاری
جهان تن در
دهد، حاضر
نیست به این
سادگی شکست و
ضعف خود را
بپذیرد و از
اخلال در
سرنوشت سیاسی
آمریکای
لاتین دست بر
دارد. این است
که بررسی
تحولات اخیر
در آمریکای
لاتین و پیروزیهای
نیروهای چپگرا
در این منطقه
واکنشی نسبت
به
استیلاجوئی آمریکا
در این کشورها
میباشد. این
پدیده را باید
در متن
رویدادهای
جهانی از جمله
جنگ اوکراین،
درهم شکستن
وحدتنمائی
اروپا و ناتو،
قدرتگیری
ایران در
منطقه غرب
آسیا و سیاست
گردش به شرق
ممالک جهان از
جمله حضور
برزیل در
«بریکس» و در
خواست
آرژانتین
برای پیوستن
به این اتحادیه
دید. در
ارزیابی
نباید این
وضعیت جامع و
کلان را از
دیده
فروگذارد. این
است که هر
ضربهای که در
این منطقه به
امپریالیسم
آمریکا میخورد
یک پیروزی
برای خلقهای
جهان در حفظ
حق حاکمیت
ملی، تمامیت
ارضی و ایجاد
زمینه پیشرفت
ضداستعماری
این کشورها در
سایر نقاط
جهان محسوب می
شود. هر نیروی
انقلابی باید
از تضعیف
آمریکا و
متحدان غربیاش
احساس مسرت
کند، زیرا در
متن تحولات
کلان جهانی،
فرجام آرامش و
صلح جهانی،
تشنجزدائی،
تحقق حقوق بشر
ارتقاء و
پیشرفت ممالک،
به این شکست
استراتژیک
آمریکا در
حوزه منطقه
آمریکای
لاتین نیز
وابسته است.
پیروزی مردم
ونزوئلا،
بولیوی،
شیلی، برزیل و...
پیروزی مردم
ایران نیز هست
و این
همبستگیِ سرنوشت
ملتها و
ممالک از همین
وابستگی کلان
برمیخیزد.
با
برگزاری
مراسم سوگند
رئیس جمهور
جدید برزیل
«لوئیز
ایناسیو دا
سیلوا» (ملقب
به «لولا» Luiz Inácio Lula da Silva)) در اوائل
ژانویه 2023 در
پارلمان این
کشور، نقشۀ سیاسی
آمریکای
لاتین بازهم
سرخترشد.
اکنون تقریبا
دولتها در
کلیه کشورهای
این شبه قاره
در دست نیروهای
چپ قرار گرفته
است. البته
وقتی از نیروی
چپ سخن میرانیم
الزاما
منظورمان
کمونیستها
که خواهان رفع
ستم طبقاتی هستند
نیست، بلکه
نیروهائی را
در برمیگیرند
که در عین
توجه به آشتی
طبقاتی و کاهش
خطر انفجار
اجتماعی از
افزایش شکاف
طبقاتی ناراضی
بوده خواهان
رفاه بیشتر
اجتماعی و
توجه به طبقات
فرودست جامعه
هستند. آنها
طیفی را تشکیل
میدهند که به
درجات
گوناگون
آمادگی
مبارزه با
امپریالیسم و
سرمایهداری
غارتگر
نئولیبرالی
را دارند. ولی
همین امر نیز
مورد پذیرش
هیولای
آمریکا که
اشتهای سیریناپذیر
در غارت منابع
جهان دارد
نیست. در مکزیک
«آندرس
لوپزاوبرادو» (Andrés Manuel López
Obrador) و در
آرژانتین
«آلبرتوفرناندز» (Alberto Fernández) میکوشند که
با استقرار یک
حکومت ملی،
مطالبات برحق
اجتماعی را
جامۀ عمل
بپوشانند. در
شیلی «گابریل
بوریچ» (Gabriel Boric) 36 ساله،
رهبر سابق
جنبش
دانشجوئی این
کشور، میکوشد
با سختی در
مقابل قدرت
ارتجاع
نئولیبرالی
شیلی با یک
برنامۀ
آلترناتیو چپ
خواستهای محقانه
مردم را که
نئولیبرالیسم
از آنها ربوده
است تا حد
ممکن متحقق
سازد. در کوبا
علیرغم اعمال
60 سال تحریمهای
جابرانۀ
امپریالیسم
آمریکا که
اقدامی ضدبشری
و
جنایتکارانه
است، کماکان
یک نظام اقتصاد
اساسا دولتی
مردمی به حیات
خود ادامه میدهد.
در کشور 52
میلیون نفری
کلمبیا، که
بعد از برزیل
و مکزیک سومین
کشور پر جمعیت
آمریکای
لاتین محسوب
میشود،
«گوستاوو
پترو» (Gustavo Petro) رهبر سابق
چریکها، به
عنوان اولین
دولت چپ در
این کشور بر
مسند قدرت
تکیه زده است.
روند
مبارزات در
این شبه قاره
در حقیقت 20 سال
پیش با جنبشهای
ضد اقتصاد
فئودالی، که
اینجا و آنجا
با موفقیتهائی
روبرو گشت،
آغاز شد. در
راس آنها کشور
ونزوئلا به
رهبری یک افسر
ارتش بنام
«هوگو چاوز» (Hugo Rafael Chávez
Frías) قرار
داشت که پرچم
مبارزه ملی را
به دست گرفت.
گرچه او در
آغاز با پرچم
مبارزه علیه فساد
در کشورش به
میدان آمد ولی
از سال 2001 روز به
روز بیشتر به
سمت سیاستهای
عادلانه
اقتصادی روی
آورد.
بزرگترین اقدام
او ملی کردن
مجدد صنعت نفت
کشورش و
متعاقب آن
تدوین یک
برنامه جامع
اجتماعی و نیز
تصویب قانون
اساسی
دموکراسی
شورائی بود.
او به گسترش و
تقویت تعاونیها
همت گمارد و
خواهان یک
همکاری
ضدامپریالیستی
در آمریکای
جنوبی شد. قدر
مسلم اینکه
ایرادات و
اشکالاتی هم
در برنامه
«چاوز» ملاحظه
میشد ولی
امپریالیسم
که با بکار
بستن حربه
ضدانسانی
تحریم وارد
میدان شد،
ضربات جبران
ناپذیری به
اقتصاد و
زندگی مردم
این کشور وارد
ساخت. علیرغم
این، «چاوز»
سرمشقی شد
برای سایر کشورهای
آمریکا لاتین.
آنها به این
مهم پیبردند
که در مقابله
با
امپریالیسم،
توسل به سیاست
میهنپرستانه
حق حاکمیت ملی
و حفظ تمامیت
ارضی و قطع و
کاهش نفوذ
بیگانگان نیز
ممکن است. به
این ترتیب
جاده برای به
روی کار آمدن
حکومتهای
مترقی
کشورهائی
نظیر
آرژانتین،
بلیوی، هندوراس،
آکوادور،
پاراگوئه
هموار گشت.
کار به
جائی کشید که
نئولیبرالهای
دستراستی در
برخی از
کشورهای
آمریکای
لاتین برای
جلوگیری از
گسترش چپ به
یکباره
طرفدار اجرای
برنامههای
جدید اجتماعی
شدند! حکومت
برزیل در سالهای
2001 تا 2003 تحت
رهبری «لولا» و
سپس جانشینش
خانم «دیلما
روسف»(Dilma Vana Rousseff) (2011-2016)
که قربانی
کودتای دستراستی
شد، در این
رابطه خط
میانه را پیش
گرفتند. گرچه
طی این دوره
روابط برزیل
با مکزیک نزدیک
بود و
سندیکاها نیز
آزاد و فعال
بودند ولی برنامههای
آنها از سطح
یک برنامه
سازشکارانۀ
سوسیال
لیبرال تجاوز
نکرد.
گرچه
برنامۀ
اجتماعی
«لولا» به
میلیونها
انسان فرودست
کمک کرد تا به
سطح متوسط
زندگی ارتقا
پیدا کنند ولی
بطور عمده دره
میان فقر و
ثروت دست
نخورده باقی
ماند. برندگان
اصلی برنامههای
«لولا» و «دیلما
روسف» بطور
عمده سرمایهگزاران
بخش کشاورزی،
ساختمان و
شاخه مالی بودند.
علت ریزش
برنامههای
اجتماعی آنها
در سالهای 2010 را
باید در دو عامل
جستجو کرد.
یکم سقوط قیمت
نفت در سال 2014،
دوم گسستی که
بین اتحادهای
نیروهای چپ به
علت تزلزل
دولت در
برخورد به طبقات
توانگر بوجود
آمده بود.
متاسفانه
تاکنون
بسیاری از
پروژههای
انجام شده در
کشورهای
آمریکای
لاتین در خدمت
بازگذاردن
دست
قدرتمندان در
عرصههای
اقتصاد، ارتش
و بی توجهی به
گسترش فساد حتی
در حکومت بوده
است.
حتی در
ونزوئلا به
دلیل غارت
خزانۀ دولت،
اقتصاد نفتی
این کشور درهم
فروریخت. در
برزیل نیروهای
دست راستی از
رسوائی فساد
دولتی، که دست
بر قضا خود
نیز در آن
دخیل بودند،
برای انجام یک
کودتا بهره
بردند تا خود
را جایگزین
نیروی چپ کنند.
با به راه
افتادن موج
دستراستیها
در این قاره
عقربۀ ساعت میبایست
به صورت افراطی
تغییر جهت
دهد. نیروهای
سرکوبگر با
میدان دادن به
نئولیبرالیسم
و زنستیزی،
افرادی نظیر
«خائیر
بلسونارو» (Jair Bolsonaro) در برزیل،
«ماریسیو
ماکری» (Mauricio Macri) در
آرژانتین،
«سباستیان
پنیرا» (Miguel Juan Sebastián Pińera Echenique) در شیلی و
«ایوان دوکه» (Iván Duque Márquez) در کلمبیا به
قدرت رسیدند.
به این ترتیب
برنامههای
اجتماعی جای
خود را به
تسلیح هر چه
بیشتر پلیس و
ارتش داد.
ذخائر طبیعی
نظیر بخشی از جنگلهای
آمازون جهت
گسترش مزارع
کشاورزی به
دست شرکتهای
کشاورزی بزرگ
در معرض
نابودی قرار
گرفتند. آنها
با تاسی به
تئوری توطئه
از زیر مبارزۀ
جدی با بیماری
همهگیر
کرونا شانه
خالی کردند و
باعث مرگ
میلیونها
انسان بیگناه
شدند. در
زمینه سیاسی
نیز پا در جای
پای دونالد
ترامپ منفور
گذاردند. سیاستهای
بهداشت،
درمان، سلامت
و آموزش،
ضربات سهمگینی
را متحمل
شدند. در واقع
از سال 2015 یک
سیاست
ضدمردمی و
ضدانقلابی در
دستور کار
آنها قرار
گرفت.
اینکه
امروز این
نیروهای دستراستی
از سریر قدرت
به زیر کشیده
شدهاند را
باید مدیون
مبارزۀ
سرسختانه
تودههای
مردم این قاره
بود.
برکناری
این نیروهای
اهریمنی از
مسند قدرت نتیجۀ
ناگزیر
مبارزه و
مقاومت خستگیناپذیر
مردم این
سرزمین میباشد.
در این رابطه
به طور قطع
موج جنبش خارج
از پارلمان
این کشورها
نقش مهمی ایفا
کردند.
شیلی
در شیلی
«گابریل
بوریچ» چپگرا
و رهبر سابق
اتحادیۀ
دانشجوئی این
کشور پیروز
انتخابات شد.
این جنبش که
با جرقۀ افزایش
قیمت مترو
شعلهور شد،
در واقع حرکتی
ضد سیاستهای
نئولیبرالی
حاکم بر کشور
بود و در
تکامل خود
خواهان تغییر
قانون اساسی
این کشور شد.
گرچه جنبش
اعتراضی و
ضدنئولیبرالی
به اندازۀ کافی
قدرتمند بود
ولی به علت
فقدان رهبری
انقلابی
نتوانست به
خواستهای
واقعی خود برسد.
در سال
گذشته میلادی
گرچه یکی از
جناحهای
شرکتکننده
در اعتراضات،
طرح قانون
اساسی نسبتا مترقیتری
تدوین و عرضه
کرد ولی به
دلیل فقدان
اقتدار و نفوذ
کافی در اقشار
و طبقات مردم
و به ویژه در
میان طبقه
کارگر، در همهپرسی
که به منظور
تصویب این طرح
برگزار شد رای
کافی نیآورد و
به محاق رفت.
متاسفانه
چنین به نظر
میرسد که حتی
نیروی چپ جوان
در دولت شیلی
نیز قادر به
انجام
اصلاحات
اقتصادی ریشهای
به نفع
کارگران و
زحمتکشان
نیست و علت
آنهم عدم تکیه
اساسی به این
نیروی مهم و
قطعی اجتماعی
است.
در حقیقت
میتوان ادعا
کرد که علیرغم
موفقیتهای
چشمگیر،
امیداوار
کنندهی گردش
به چپ و دوری
از آمریکا و
رویآوری به
شرق در این
قاره، هنوز
یک تغییر
ماهوی به نفع
طبقۀ کارگر و
سایر زحمتکشان
رخ نداده است.
نقل
ازتوفان
ارگان مرکزی
حزب کارایران
شماره 276 اسفند ماه
1401
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
وبلاگ
ظفرسرخ
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/ketabkane.htm
سایت
آرشیو نشریات
توفان
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
توفان در
توییتر
https://twitter.com/toufanhezbkar
توفان در
فیسبوک
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
توفان
درفیسبوک به
زبان انگلیسی
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه
تلگرام
https://telegram.me/totoufan