مقالات توفان الکترونیکی، نشریه الکترونیکی حزب کار ایران (توفان) شماره ۱۴۰ اسفند ۱۳۹۶

www.toufan.org

***

سخني پيرامون طرح مضحک «رفراندوم» براي تغيير رژيم

خيزشهاي اخير، موجب واکنشهائي در درون هيأت حاکمه ايران شد، که چنانچه به آن دقت کنيم، خواهيم ديد که اختلافات دو جناح اصلي رژيم به عرصه عمومي راه پيدا کردهاند و به بدنه دستگاه قدرت صدمات قابل توجهاي وارد آورده است. بيان بيروني اين اختلافات چندي پيش در اشارات روحاني نمود يافت. او جناح رقيب را مخاطب خود قرار داد و گفت: به جاي اينکه دعوا کنيد و شعار دهيد بيايد تا اين اختلافات را از راه قانوني آن حل و فصل کنيم. بر همه کس پيداست که مقصود روحاني از «دعوا و شعار» اشاره او به ناآراميهاي ديماه است. «اگر در دوتا مسأله اختلافنظر داريم، جناحها اختلاف دارند، دعوا و شعار ندارد...». بگذريم از اينکه روحاني وسط دعوا نرخ تعيين ميکند، هنگامي که او به نوعي زيرکانه خيزش گرسنگان را، نه نتيجه رويبرگرداندن آنها از نظام، بلکه نتيجه موشدواني و تحريک جناح مخالف ارزيابي ميکند. حتي اگر بهپذيريم که جناح رقيب به تحريک مردم دست زده باشد، اين خود ميرساند که موج نارضايتي در سطح کشور در ميان اقشار زحمتکش جامعه بايد موجود بوده باشد، تا برنامهريزان بهتوانند بر آن سوار شوند. او اما همه چيز را تا سطح اختلافات درون جناحي پايين ميآورد و از همان مردمي که به خيابانها ريختند و شعار سرنگوني دادهاند، با کمال بيشرمي ميخواهد که از «ظرفيتهاي قانون اساسي» استفاده کنند و نقش «ميانجي» ايفا نمايند. اين در حاليست که مردم با شعارهاي خود، دست رد بر سينه هر دو جناح هيأت حاکمه زدند. ترديدي نيست که روحاني بدون صلاحديد رهبري نميتوانست طرح «همهپرسي» را به عنوان راه حل اختلافات بين جناحها به ميان بهکشد. هيأت حاکمه ايران درصدد است، تا باري ديگر مردم را از اين طريق بهفريبد و آنها را به پاي صندوق آرا بهکشاند. «آراي مستقيم مردم» يا بهتر است بهگوئيم طرح «ميانجيگري»، چيزي نيست جز مشارکت مردم و اهتمام آنها در حل اختلافات هيأت حاکمه از طريق ارجاع به آراي مستقيم خود آنها. مشارکت مردم در چنين «همهپرسي» به معناي اصل پذيرش نظام و حل اختلافات در چهارچوب قانون اساسي است. آنچه را که روحاني طرح ميکند، غير از اين معنا نميدهد. «... صندوق آرا را بياوريم و ... هرچه مردم گفتند، به آن عمل کنيم....دعوا و شعار ندارد ». روحاني اما نميگويد که مضمون چنين «همهپرسي» چيست؟ و موضوع مورد تصميم عمومي کدام است؟ طرح اين «همهپرسي» تبديل خواهد شد به يک مانع بزرگ براي تحقق خواستها و مطالبات بر حق مردم ستمديده ايران. صرفنظر از اينکه اجراي چنين طرحي با موانع بسيار جدي روبروست. از يکسو بايد «موضوع» همهپرسي، که هنوز مشخص نيست، به تأييد دو سوم نمايندگان مجلس برسد و شوراي نگهبان بايد درباره مصوبات مجلس نيز نظر دهد. بنابر اين ارجاع حل اختلافات به آراي مردم، تودهها را در کلاف سردرگم و درهم تنيده و پيچيده دستگاه حاکميت گرفتار خواهد ساخت. اجراي «همهپرسي» يقيناً تغييرات بنيادي را موجب نخواهد شد. روحاني با ارائه طرح «همهپرسي» يک هدف در پيش روي خود گذارده است و آن هم تحکيم و قوام نظام است.

***

در چنين اوضاع و احوالي ۱۵ نفر از شخصيتهاي اپوزيسيون به دور هم جمع ميشوند، کاري ميکنند کارستان؛ اعلام کردند که ما راهکار برون رفت از اين مشکلات بنيادين را يافتهايم، و آن هم «گذار مسالمتآميز از نظام جمهورى اسلامى به يک دموکراسى سکولار پارلمانى مبتنى بر آراي آزاد مردم» است، از اينرو فراخواني بيرون دادند و از هيأت حاکمه ايران ميخواهند تا «جهت تعيين نوع حکومت رفراندمي برگزار کند، تحت نظارت سازمان ملل متحد...». (تأکيد از توفان)بر هيچکس معلوم نيست که آورندگان رفراندم در اين طرح چه عنصر نوي يافتند که اينچنين برق آسا به دور هم جمع شدند و فراخواني را بيرون دادند. اعتقاد و ايقان به «گذار مسالمتآميز» از طريق ارجاع به آراي مردم و آن را از هيأت حاکمه خواستن، آن هم تحت نظارت سازمان ملل، که خود نهاديست در دست امپرياليسم، اگر از سر ساده لوحي نباشد، نشانه آن است که هم از قهر تودههاي مردم در هراساند و هم اينکه چشم خود را، به بهانه آراي مردم، به نيروي بيگانه دوختهاند، تا شايد دستي از غيب برآيد و کار را يکسره کند، که اين خود مسأله برانگيز است.

طرح «رفراندم» در اوضاع و احوال مشخص امروز، بايد به چه مسأله مشخصي پاسخ دهد؟ در يک «همهپرسي» مردم معمولا در برابر خواستن و يا نخواستن، بودن و يا نبودن چيزي در مقام پرسش قرار ميگيرند. به عنوان مثال ميتوان از مردم ايران پرسيد: آيا جمهوري اسلامي را ميخواهند؟ اگر نميخواهند، پس آن چيست که آنها خواهان آنند؟ اپوزيسيون ايران آنچه که به وفور دراختيار دارد، طرح و برنامه است. يکي «نظام مشروطه سلطنتي» را به مردم عرضه ميکند، ديگري «سلطنت مطلقه» را و ديگران انواع و اقسام «نظامهاي دموکراتيک» را و خود آورندگان فراخوان «دموکراسى سکولار پارلمانى» را پيشنهاد ميدهند، که بر هيچکس معلوم نيست، ماهيت آن چيست! خُب بالاخره مردم بايد به کداميک از اين نوع حکومتها پاسخ بهدهند، باز معلوم نيست! آيا اينطور نيست که «انتخاب» متضمن «شناخت» است و شناخت به «آزادي» نيازمند است. درجه سطح آگاهي مردم به نفي کليت نظام، خود به خود ضامن به وجود آورنده آزادي و دموکراسي در ايران نيست. و اين بدين خاطر است که آورندگان رفراندم آنها را در مقام پرسشي قرار ميدهند که درباره آنچه که پاسخ خواهند داد، نه «آزاد»ند و نه از آن شناخت لازم و کافي دارند. اين «آگاهي» و «شناخت» ميبايستي در کدام فضاي آزاد سياسي به دست آيد؟ تحت حاکميت استبداد مذهبي کنوني؟

به نظر ميرسد که آورندگان طرح «رفراندم» به رفراندم از نقطه نظر اپوزيسيون در کشورهاي دموکراتيک مينگرند، استدلال آنها چنين است؛ در جوامع پيشرفته دنيا رفراندم امريست پذيرفته شده و افزاريست موثر براي مشارکت مستقيم مردم و از اين طريق ايجاد تغيير و تحول. اين درست است که رفراندم اگرچه نوعي از مشارکت مستقيم مردم در آن بخش از مسايلي است که به امور جاري دولت و جامعه مرتبط است، اما در هيچيک از جوامع پيشرفته، که رفراندم بمثابه جزء لاينفک حقوق دموکراتيک به رسميت شناخته شده است، مسأله وجودي نظام و حاکميت هيچگاه موضوع مورد همهپرسي قرار نميگيرد، چرا که قانون خود قوانيني را وضع نميکند که به نقض و يا نفي خود بهانجامد و از اين لحاظ تمامي دولتها صرفنظر از شکل و شيوه حکومتي به رفراندم از اين نقطهنظر مينگرند. ايران اسلامي نيز از اين قاعده مستثني نيست، خاصه آن که ما با آنچنان نظامي روبرو هستيم که به مراتب غيردموکراتيکتر و استبداد دين در آن در تمامي شئونات جامعه حکم ميراند، و با هرگونه نداي آزاديخواهي با قاطعيت تمام به مقابله برميخيزد. رژيم ايران به تجربه نشان داده است که نه اصلاحپذير است و نه اينکه حاضر است بدون تحميل اراده قاطع مردم از خود خلع يد کند و قدرت سياسي را به قاطبه مردم تفويض نمايد. در طول تاريخ ما نمونهاي سراغ نداريم که از اين طريق حاکميت با دست خود شرايط فروپاشي خود را فراهم آورده باشد. هيأت حاکمه در طي انتخابات دورههاي اخير از اصلاحطلبان، که آنها نيز بخشي از حاکميت بودند، با آنچنان سبعيتي سلب يد کرد که اصلاحطلبان خود انتظار آن را نداشتند.

 اگرچه هنوز عدهاي به بيسرانجامي پروسه اصلاحات اعتراف دارند، عليرغم اين همچنان از «گذار آرام و مسالمت آميز» به عنوان تنها راهکار ممکن دفاع ميکند. اگر درست است که رفراندم مشروعيت خود را از قانون ميگيرد، آنگاه طرح آن اولاً منوط به قبول آن قوانين حقوقي است که مسأله رفراندم را به رسميت شناخته باشد، دوماً اينکه موضوع مشروعيت نظام و کّل حاکميت به تصميم عمومي قابل ارجاع باشد. در اصل ۱۷۷ قانون اساسي «بازنگري در قانون اساسي» صريحاً قيد شده است: «محتوي اصول مربوط به اسلاميبودن نظام و ابتناي کليه قوانين و مقرارت براساس موازين اسلامي و پايههاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري بودن حکومت و ولايت امر امامت امت و نيز اداره امور کشور با اتکاء به آرا عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغييرناپذير است.» (تأکيد از توفان) گمان نميرود که قانون اساسي رژيم اسلامي ايران که کمترين قرينهاي با قوانين دموکراتيک جوامع پيشرفته دارد، حتي در بين طرفداران طرح رفراندم مقبوليتي داشته باشد، تا چه رسد به اينکه در چهارچوب قانون، نفي قانونيت آن به رأي عمومي گذاشته شود. اگر درست است که قانون اساسي ايران از آن مشروعيت لازم برخوردار نيست، آنگاه طرح مسأله رفراندم، آن طور که آورندگان آن در چهارچوب روندهاي قانوني نظام دنبال ميکنند، ديگر قابل فهم نيست.

از آورندگان و شيفتگان طرح رفراندم بايد پرسيد: چنانچه مقام رهبري، با اتکاء به اختيارات خود، مطابق اصول ۱۱۰،۱۱۲، ۱۷۶ و ۱۷۷ قانون اساسي، با توجه به تفسيرهاي موسع به سود اقتدار رهبري و مضيق عليه حقوق مردم و اختيارات نهادهاي «انتخابي»، به خصوص عليه مجلس و دولت، با طرح رفراندم موافق نباشد، آيا با پرهيز از قهر جز تأييد مطلق تصميمات و عملکرد مقام رهبري و گردن نهادن به آن و يا در بهترين حالت نقد صريح عملکرد مقام رهبري و نهادهاي انتصابي و البته با «رعايت ادب» نقد راهي دارند؟ نتيجه منطقي چنين سياستي، مسالمت و مصالحه در برابر قهر حاکميت است. آيا منطقي نيست در برابر قهر هيأت حاکمه، قهر توده مردم را قرار داد؟ به هر تقدير بايد از طرح و تبليغ چنين سياستهائي که در مردم روح يأس و نااميدي بوجود ميآورد، پرهيز کرد. آنچه که حائز اهميت است، جنبه «بسيجکننده» رفراندم نيست، بلکه برآمد آن است. در طرح کلي آورندگان رفراندم، تعيين شکل حکومتي موضوعيت يافته است. چرا بايد مردم ايران را بار ديگر در برابر انتخاب بين سلطنت يا جمهوري قرارداد؟

آورندگان «رفراندم» هنگامي که در بيانيه خود جهت برگزاري رفراندم از فعل «خواستن» استفاده ميکنند، آيا غير از اينست که از هيأت حاکمه ايران ميخواهند، تا به خواست نهفته در اين فراخوان لبيک بهگويد؟ اگر چنين است، آنگاه اين «رفراندم» بايد قاعدتاً تحت حاکميت نظام کنوني اجرا شود، در غير اينصورت «نظارت سازمان ملل» و نهادها و موسسات ذيربط و سازمانهاي غيردولتي براي دوران بعد از سرنگوني بيمعني خواهد بود. آيا امکان دخالت خود رژيم در روند پيشبرد رفراندم، حتي تحت نظارت سازمان ملل متحد، موجود نيست؟ آيا اپوزيسيون ايران با اين تششت نظري و سازماني موجود در موقعيتي هست که ضامن اجرائي منافع مردم ايران باشد؟ در اين دوران «گذار» مسئوليت دولتي، مسئوليت کنترل و امنيت امور جاري بر عهده کيست؟ نهادهاي انتظامي رژيم و يا نهادهاي «بيطرف» بينالمللي؟

آزموده را نبايد دوباره آزمود. اگر از گذشته آموخته باشيم، نبايد مردم ايران را مجدداً در برابر چنين انتخابي قرار داد. اينکه مردم ايران چه چيزي را نميخواهند، براي همه روشن است، نامفهوم آن چيزيست که بايد آگاهانه و از روي شناخت به آن، جاي آن قرارگيرد. تجربه انقلاب مشروطيت و انقلاب بهمن ۵۷ به ما ميآموزد که دانش به آن چيزي را که نميخواهيم، براي نفي آن ناکافيست، بايد به آنچه که استقرار مييابد، آگاه بود و در حفظ آن چارهانديشي کرد. اگر چنين است و خواست نيروهاي مترقي، ملّي و دموکرات رأي آزاد و آگاهانه مردم ايران است، آنگاه بايد ديد اين شناخت و آگاهي از کدام پروسه تکاملي خواهد گذشت. «تحميل» رفراندم به حاکميت پروسهاي است نفيکننده و نه اثباتي، بهمين دليل شناخت و آگاهي مردم را به آنچه که بديل اين نظام است، ارتقاء نخواهد داد. دانش و شناخت مستلزم آزادي است و اين آزادي ميتواند تنها در يک دوران گذار دموکراتيک، به معني واقعي کلمه، که ضامن فعاليت آزاد احزاب، سازمانها و گروههاي مختلف اجتماعي باشد، تحقق پذيرد، تا بتوان در چنين فضائي به رشد و آگاهي مردم ايران کمک رسانيد. اينجاست که سالاربودن مردم در تعيين سرنوشت خويش از طريق رأي عمومي معني و مفهوم مييابد. بدون سرنگوني رژيم ايران، بدون فراهمآوردن زمينه دوران گذار دموکراتيک، که در ساختار آن تمامي احزاب و نيروهاي مترقي، دموکرات سهيماند، بدون کسب آگاهي کامل به بديل نظام آينده، رفتن به پاي رفراندمي که هيأت حاکمه آن را مديريت خواهد کرد و يا تحت نظارت نهادهاي بينالمللي وابسته به امپرياليسم انجامپذيرد، نتيجه آن خواهد شد که در دايره تنگ نظام استبدادي همچنان محبوس خواهيم ماند.

مردم ايران در تاريخ مبارزات خود تاکنون نهتوانستهاند بر ساختار نظام استبدادي و ديکتاتوري توفق بيابند و در اين توالي دردناک تاريخ معاصر ايران، شاهد هستيم که استبدادي جاي خود را به استبدادي ديگر داده است. اين حقيقت تاريخ نبايد از افق ديد مبارزان راه آزادي و استقلال ايران دور اوفتد.

دستيابي به آزادي، دموکراسي و حفظ استقلال کشور و مهمتر از همه صيانت از آنها، بدون دفع مانع اصلي، يعني نظام سرمايهداري اسلامي، که خود مظهر و تجسم قهر است، امکان نميپذيرد. و اين تنها با قهر تودهها و با دست تواناي مردم ايران ميتواند سرانجام يابد. امّا بايد توجه داشت، اگر زور حکومت آخوندي سازمانيافته و مجهز است و رهبري دارد، زور مردم، زور افراد پراکنده است، و افراد حتي گروههاي پراکنده را ميتوان به آساني بياثر کرد. اين جمع پراکنده را بايد به جمع تبديل کرد. اين امر اگرچه به نظر ساده ميآيد، امّا آنچنان بغرنج است که درايت ميطلبد. راه ديگري در پيش رو نيست.


مبارزه متشکل، هدفمند و متحد، رمز موفقیت کارگران است

زندهباد اتحاد و همبستگی کارگران ایران

از بیانیه سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه، گروه اتحاد بازنشستگان. این بیانیه ضرورت دستیابی به حداقل دستمزد به میزان ٥ میلیون تومان در ماه حمایت میکنیم

نزدیک به چهار دهه اجرای سیاست‌های ضد مردمی و ضدملی جمهوری سرمایهداری اسلامی، چنان اکثریت مردم ایران را خانه خراب کرده است که بیش از نیمی از مردم، اعم از کارگران، کارمندان، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، زنان، جوانان، بیکاران و به زیر خط فقر و دریایی از مشکلات عدیده اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و پرتاب شده‌اند. در طول ۳۹ سال گذشته به واسطه سرکوب مردم و غارت ایران، توسط مسئولان فاسد، جامعه ایران به انباری از مفاسد اجتماعی تبدیل شده است. سر تا پای نظام اسلامی آلوده و مبتلا به دملهای چرکین غیرقابل مداوا گشته است و هر از چند گاهی، یکی از دملهای چرکینی، که این رژیم فاسد بهوجودآورده است، در اینجا و آنجا سر باز می‌کند و موجب شورش و اعتراضهای ناپیگیر علیه این خلافت مرتجع و فاسد میشود. اعتراضات دی ماه نمونه‌ای از این دست است، که از مشهد شروع شد و به سرعت به بیش از صد شهر ایران سرایت و زلزلهای را برای تمام جناحهای رژیم ایجاد کرد و هراس مرگ را برای جمهوری سرمایهداری اسلامی و تمام اعوان و انصارش موجب گشت.

اما در کنار مبارزات و شورشهای خودجوش مردم، که رژیم سرمایهداری را به چالش میگیرد، شاهد پیکار کارگرانی هستیم که گام به گام آگاهتر و متشکلتر و روز به روز از خصوصیات هماهنگی، به هم پیوستگی و پیشروندگی بیشتری برخوردار میشوند. هر چند که میبایست از مبارزات بر حق مردم جان به لب رسیده پشتیبانی شود و مبارزه برای آزادی دستگیرشدگان این مبارزات و دیگر زندانیان سیاسی و کارگری ادامه داشته باشد و تلاش برای افشاء شکنجه، اعدام و آنچه در شکنجهگاه و زندانهای قرون وسطایی میگذرد، متوقف نهشود، ولی در عین حال وظیفه داریم تا برتری مبارزات متشکل را برای توده مردم آشکار سازیم و علت لزوم رهبری طبقه کارگر و حزب پیشتاز او را برای همگان روشن کنیم، تا شکستهای ناشی از پراکندگی و بیتشکلی، که گریبان مبارزات مردم را گرفته و موجبات تداوم ظلم و غارت و سرکوب گشته است، تمام شود و فصل پیروزی مردم آغاز گردد.

کارگران متحد و متشکل در هر سندیکای کارگری با ارتباط با کارگران سندیکاهای دیگر و فعالیت مشترک و تبادل تجربیات و هم چنین کمک به ایجاد سندیکاهای جدید و مستقل از دولت امکان حرکتهای منظم‌تر و متشکلتر را بوجود آورده‌اند، تا جایی که می‌توان امید به ایجاد اتحادیه سراسری در آینده‌ای نه چندان دور داشت.

بیانیه ۲۱ تشکل مستقل کارگری پیرامون اعتراضات خیابانی مردم و یا بیانیه شورای هماهنگی تشکلهای صنفی ایران در دفاع از حقوق معلمان و نیروهای آموزشی و مطالبه تعیین ۵ میلیون تومان به عنوان حداقل دستمزد برای سال آینده، از آن دست حرکتهایی است که تمامی کارگران و زحمتکشان ایران می‌توانند با دفاع از آن و سرمشق قراردادن فعالیتهای این تشکلها به مبارزات خود رنگ و بویی تازه دهند.

در بیانیه شورای هماهنگی آمده است:

«شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران بنابر وظیفه ذاتی خود ضمن حمایت از حقوق معلمان و کارکنان آموزشی بخش خصوصی و اعتراض به این بیقانونیها، خواستار اعمال بند دوم ماده ۴۱ قانون کار و نرخ واقعی تورم بصورت توأمان برای تعیین حداقل دستمزد برای سال ۱۳۹۷ است. به طوری که حقوق هیچ معلمی پایینتر از میانگین هزینه ماهیانه خانوار ایرانی در سال آتی نباشد. از آنجایی که سرنوشت معلمان و نیروی کار آموزشی بخش خصوصی با کارگران و سایر زحمتکشان مشمول قانون کار به تعیین حداقل دستمزد توسط کمیته سه جانبه گره خورده است، ما خواهان حضور نماینده تشکل های مستقل معلمان و کارگران در پروسه تعیین دستمزد در کمیته سه جانبه هستیم و نسبت به عواقب تصویب حداقل دستمزد مانند سال ۱۳۹۶ هشدار میدهیم.

و تاکید میکنیم حداقل دستمزد بایستی طوری تعیینگردد که هیچ کودکی به خاطر مشکلات اقتصادی مدرسه را ترک نهکند و هیچ معلمی در تنگنای اقتصادی و معیشتی قرار نهگیرد.»

و یا در بیانیه ۲۱ تشکل مستقل کارگری آمده است:

«مطالباتی که امروزه زمینه‌ راهپیمائی‌ها و تجمعات سراسری توده‌های زحمتکش مردم ایران را با محوریت اعتراض به گرانی و فقر و بیکاری فراهم کرده است، سال‌هاست از سوی کارگران، معلمان، دانشجویان، پرستاران و همه اقشار زحمتکش جامعه فریاد زده شده و حکومت‌گران بدون هیچ توجهی به آنها مشغول چپاول و غارت ثروت‌های اجتماعی بوده‌اند.» و یا «امری که در این میان روشن است و ما همراه با توده‌های زحمتکش مردم ایران آنرا فریاد می‌زنیم، این است که باید خواست‌های ما مردم برای پایاندادن به فقر و سیه‌روزی به کرسی نشانده شود، باید بساط هرگونه سرکوب و اختناق و زندان برچیده شود، باید همه زندانیان سیاسی آزاد و غارت‌گران ثروت‌های اجتماعی و عاملین و آمرین سرکوب و اختناق در هر مقام و منصبی مورد بازخواست و محاکمه قرار گیرند، باید اموال به غارت رفته مردم در موسسه‌های مالی عودت داده شود، باید حداقل مزد کارگران و کارکنان دولت و بخش خصوصی تا ۵ برابر مبلغ کنونی افزایش و حقوق‌های نجومی صاحبمنصبان حکومتی برچیده شود، باید برپائی تشکل‌های مستقل کارگری و مدنی و آزادی بی‌قید و شرط بیان، مطبوعات و آزادی فعالیت احزاب برقرار و تضمین شود».

بیانیه مشترک سندیکای شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و اتحاد بازنشستگان همچنین مورد حمایت پنج گروه از فعالین کارگری قرارگرفت. دربیانیهای که این فعالین کارگری مورخ ١٦ بهمن ماه ١٣٩٦ انتشاردادهاند، چنین میخوانیم:

 

«اتحاد و همبستگی کارگران و مبارزۀ مشترک و مستقل آنان مهمترین شرط برای دستیابی به حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طبقۀ کارگر است. با پایبندی به چنین اصلی، ما امضاکنندگان زیر پشتیبانی کامل خود را از بیانیۀ مشترک مورخ ١٥ بهمن ماه سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه، گروه اتحاد بازنشستگان ..... اعلام میکنیم.

این بیانیه ضرورت دستیابی به حداقل دستمزد به میزان ٥ میلیون تومان در ماه برای سال ١٣٩٧را با واقعبینی، روشنگری و منطق انکار ناپذیر براساس واقعیات اجتماعی و شرایط زندگی طبقۀ کارگر مطرح میکند. ما همۀ کارگران و تشکلهای مستقل کارگری، همۀ معلمان سطوح مختلف آموزشی و تشکلهای مستقل آنان، کارکنان مزدی بیمارستانها، کارمندان زحمتکش مؤسسات دولتی و خصوصی، سازمانهای مبارز و مستقل زنان، دانشجویان و روشنفکران متعهد را به حمایت از « بیانیه مشترک دربارۀ حداقل دستمزد در سال ١٣٩۷»، که متن آن در زیر آورده میشود، فرا میخوانیم.

پیروز باد مبارزۀ مشترک کارگران برای حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طبقۀ کارگر و زحمتکشان

پرتوان باد مبارزۀ کارگران برای تحقق خواست حداقل دستمزد به میزان ٥ میلیون تومان در ماه

کارگران پروژههای پارس جنوبی

جمعی از کارگران پتروشیمیهای منطقه ماهشهر و بندر امام

فعالان کارگری جنوب

فعالان کارگری شوش و اندیمشک

جمعی از کارگران محور تهران  -  کرج»

 

تفاوت میان مبارزه متشکل و متحد و مبارزه خودجوش و خودبخودی در این است که میتوان با برنامه‌ریزی و تعیین مطالبات و نوع حرکت (اعتصاب، تظاهرات، مذاکره، ارتباط و کمک و انتقال تجربیات تشکلات به یکدیگر و ) و استفاده از تجربیات گذشته و تجربیات دیگران، آبدیده شدن و پرورش نمایندگان و رهبران صنفی و مهمتر از همه آنکه در طول مبارزه متشکل می‌توان با ارتباط با سازمان سیاسی کارگران و زحمتکشان، سطح جنبش را ارتقاء داد، تا به توان رژیم حامی سرمایهداران را به عقبنشینی واداشت و حقوق پایمال شده کارگران را از حلقوم این زالوصفتان بیرون کشید.

حزب کار ایران (توفان ) از بیانیه سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه، گروه اتحاد بازنشستگان برای تحقق خواست حداقل دستمزد به میزان ٥ میلیون تومان در ماه قاطعانه حمایت میکند به رفقای تهیهکننده این بیانیه درود میفرستد و همکاری مشترک این رفقا را مورد تحسین قرار میدهد. این همکاریهای مشترک و پیکار متحد ولو گامهای کوچکی باشد، نویدبخش است، تداوم این پیکار مشترک دستآوردهای ارزندهای به ارمغان خواهدآورد و به سود همه کارگران و زحمتکشان سراسر ایران است.

کارگران متحد تحت رهبری حزب سیاسیشان همه چیزند، کارگران پراکنده بدون سازمان و تشکیلات هیچ چیز!

زنده باد اتحاد و همبستگی کارگران


تشدید تضادهای جناحهای رژیم بر سرقدرت و غارت بیشتر

«پشت پرده افزایش قیمت ارز و فشار اقتصادی به دولت»

سخن بر سر این نیست که نمایشات اعتراضی و خیزش اخیر مردم ابتدا در کادر نزاع بین جناحهای گوناگون هیئت حاکمه از جمله رئیسی، احمدی نژاد و... بر سر تعیین رهبری آینده ایران، بر ضد لاریجانی و روحانی آغاز گردید. این امر تعیینکننده ماهیت خیزش دی ماه، که ارکان نظام سرمایهداری اسلامی را به لرزه درآورد، نیست. مهم آن است که آتش از زیر خاکستر بیرون آمد و مردمی که مترصد بیان اعتراضهای خویش بودند، به میدان آمدند و ابتکار عمل را خود در مقابل چشمان شگفتزده ارتجاع به دست گرفتند. آقای روحانی که با شورش مردم برای نان روبرو شده بود، نخست تاکتیک مسالمتآمیز را برگزید و مدعی شد که اعتراض حق مردم است. حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تظاهرات غیرمسلحانه و مسالمتآمیز را به رسمیت شناخته است. ولی کسی در درون ایران به خاطر نمیآورد که غیرخودیها امکان استفاده از این اصل بدیهی را داشته بوده باشند. در زمان خمینی عُمال کمیته و به قولی کمیتهچیها و بعد از وی در زمانی رفسنجانی، انصار حزباﷲ، گروههای فشار و بسیج از همه نمایشات اعتراضی مردم با کشتار، زندان و شکنجه جلوگرفتند و میگیرند. اینکه آقای روحانی حق اعتراض را به رسمیت میشناسد، راه دیگری برای وی باقی نمانده است، زیرا مردم این حق را خود از وی به زور گرفتهاند و پس نمیدهند.

اما نمایشات اعتراضی اخیر نشان داد با تعمیق خیزش مردم و رادیکالیزهشدن مطالبات سیاسی ـ اقتصادی و تعرض به کلیت نظام، جناحهای در قدرت نیز به رغم اختلافات سیاسی، متحد شده و در سرکوب تظاهرکنندگان متحد عمل کردهاند. تمام جناحهای ریز و درشت رژیم در حفظ و بقاء این نظام سرمایهداری مافیایی ذینفعاند و همواره در طول چهاردهه اخیر در مقابل تودههای رنج و کار متحد عمل کردهاند و ادامه حیات انگلی خود را با سرکوب خونین جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گره زدهاند. در خیزش اخیر، مردم ایران به درستی تشخیص دادهاند که تشدید تضادهای جناحهای رژیم نه بر سر نان، آزادی، کار، مسکن و عدالت، بلکه بر سر قدرت و غارت بیشتر ملت است و جز این نیز نمیتواند باشد.

اینکه مردم با شعار مرگ بر روحانیِ اصلاحطلب به میدان آمدند، ابراز نفرت از این دوروئی حاکمیت بود، که با دروغ و صحنهسازی و تعزیهخوانی قصد دارد مردم را مرتب بهفریبد. این روش دروغگوئی و اشاعه خرافات توهین مستقیم به شعور عمومی در کشوری است، که سطح دانش عمومی بسیار بالاست. مردم اینبار نه با شعارهای دینی نظیر «اﷲاکبر» و یا با شعارهای اصلاحطلبانه نظیر «یاحسین، میرحسین»، بلکه با خواست روشن «مرگ بر دیکتاتور» به خیابانها آمدند و رأس حکومت، یعنی ولایت فقیه را هدف قرار دادند. مردم این درک روشن خویش را در شعار «اصلاحطلب! اصولگرا! ... دیگه تموم ماجرا» از ته دل بیان داشتند و کل نظام را هدف قراردادهاند.

مقاله کوتاه زیر که توسط رفیقی به آدرس تلگرام حزب ارسال شده است، از تشدید تضادهای درونی نظام سخن میگوید. دکتر رنانی، اقتصاددان و استاد دانشگاه اصفهان به ماجرای «ارز» و بازداشت محیطزیستیها و قتلهای اخیر در زندان از جمله قتل سیدامامی اشاره میکند و این اقدامات را به جناح مقابل روحانی نسبت میدهد، تا شرایط سقوط دولت رییس جمهوری را فرام سازد. ما این مقاله را به خاطر اهمیت این تضادها، تشدید بحران سیاسی و شناخت بیشتر از نزاعهای درونی رژیم و افشاء آنها انتشار میدهیم:

«تمام شواهد نشان میدهد که ماجرای «ارز» یک اقدام کاملاً سیاسی برای زمینگیرکردن دولت است و ارگانی که همان اندازه که در ماجرای دستگیری محیطزیستیها و قتل سیدامامی آلوده است در ماجرای ارز هم آلوده است. بازپسگیری شرکتهای خصولتی شده در دو دهه اخیر از نهادهای وابسته نظامی رویداد کوچکی نیست که مقاومتی در پی نداشته باشد. همچنان که گرفتن مچ دست آن ۶ باصطلاح تعاونی که ۲۵ درصد پول مملکت در اختیارشان است و روحانی هنگام تسلیم بودجه به مجلس آن را فاش کرد، بیمقاومت نیست. آنها در مشهد خیز کودتائی را با ترتیب دادن تظاهرات مدیریت شده علیه روحانی و گرانی شروع کردند، اما تبدیل آن تظاهرات با شعار مرگ بر روحانی، به تظاهرات در نزدیک به ۹۰ شهر ایران با شعار «ما انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم» و بالاخره «مرگ بر دیگران» که با رمز «شعارهای ساختارشکن» به آن اشاره میکنند به هدف نرسید. تیر کمانه کرد به کانون قدرت و ثروت و سران مافیای 6 تعاونی که گفته میشود به مشهد کوچ کردهاند، اثابت کرد. اگر دولت کوتاهی کند و به ریشههای ماجرای هفتههای اخیر «ارز» نهپرداخته و واقعیات را به مردم نهگوید و نام آن 6 تعاونی و سهامداران آن را اعلام نهکند، زیر چرخ دندههای حوادثی که پیاپی آفریده میشوند، فلج خواهد شد. «مال است، نه جان است که آسان بشود داد!» برای از دستندادن مالی که با حضور در عالیترین سطوح قدرت بهدست آوردهاند، دست به هر کاری خواهند زد و یگانه پادزهر مقاومتهای آنها افشای واقعیات و گفتن حقایق به مردم است. نه در رمز و راز و اشاره، بلکه با صراحت و نامبردن از افراد و عقبههای آنها. روز گذشته اعلام کردند که ۷۵۵ حساب دلالان ارز با ۲۰ هزار میلیارد تومان گردش مالی مسدود شد. این پولها از کجا در این حسابها جمع شده است؟

به ما اطلاع دادهاند که صاحبان اصلی این حسابها، موسسات مالی، بانکها و بویژه موسساتی مانند «کوثر» هستند. این تنها گوشهای از واقعیاتی است که اگر غفلت شود، میرود تا به حوادث بزرگ در ایران بیانجامد!!

شصت درصد پول در گردش کشور نه در اختیار دولت است و نه بخش خصوصی و مردم ! بلکه به قول روحانی تحت سلطه خصولتیها («سپاه»، «بنیاد مستضعفان»، «بنیاد تعاون»، «بنیاد برکت»، «بنیاد مسکن انقلاب»، «ستاد اجرایی احکام امام ره»، «بنیاد علوی»، «بنیاد کرامت»، «آستان قدس» و...) قرار دارد!

این بخش فربه از رانت و معاف از نظارت مالیات و حسابرسی و پرداخت عوارض صادرات واردات هر لحظه تصمیم بهگیرد، بخش خصوصی یا دولتی را زمینگیر کند، بدون زحمت با ورود به یک حوزه اقتصادی مثل ارز یا طلا یا مسکن و ملک یا مواد غذایی و دارویی و خدمات و... کار را یکسره خواهد کرد و این همان دولت سایه و خطربالقوهای است که اقتصاد ایران را فلج و دولتها را بیخاصیت و بلااثر نموده است! دکتررنانی اقتصاددان واستاد دانشگاه أصفهان»


درحاشیه قتل کاووس سید امامی

نامه‌ی سرگشاده‌ی ۲۰۴۸ نفر از دانشگاهیان و فعالان مدنی و ‌محیط‌ زیستی به رئیس‌جمهوری

«برای ابهامزدایی از مرگ کاووس سیدامامی اقدام کنید»

چرا سید امامی مجبور به خودکشی شد؟! وی تنها کسی نیست که این روزها در زندان دست به «خودکشی» زده است!!

پیام درفشان، وکیل خانواده کاووس سیدامامی، با اشاره به وضعیت او در زندان اوین، گفت: «این که چرا ایشان مجبور به خودکشیکردن شده است، بسیار حایز اهمیت است». وی تأکید کرد: «بخاطر اینکه دید خوبی به سرویس بهداشتی این سلول ندارد، عمل خودکشی ایشان مشخص نیست». درفشان، با اشاره به امنیتیبودن پرونده سیدامامی و با انتقاد از تبصره ماده ۴۸ آیین دادرسی کیفری گفت: «در چنین پرونده‌هایی، که اجازه ورود وکیل را نمی‌دهد، اوضاع برای متهم بسیار سخت است، زیرا وقتی نمی‌گذارند شخص وکیل داشته باشد و در تحقیقات ممکن است به فرد فشار وارد شده و دست به هرکاری بزند. این وکیل است که در ۴۸ ساعت اول به متهم آرامش می‌دهد و شرایط را برای او تبیین می‌کند و سلب این حق باعث بروز چنین حوادثی می‌شود».

رامین سیدامامی، فرزند کاووس سیدامامی، روز چهارشنبه (۲۵ بهمن/ ۱۴ فوریه) در وبلاگ شخصی‌اش نوشت که مأموران قضایی در دادسرای ناحیه ۲۷، روز ۲۰ بهمن مادرش را «برای دیدن همسر» احضار کرده و پیش از اعلام خبر مرگ همسرش کاووس سیدامامی، سه ساعت از او بازجویی کرده‌اند. فرزند سیدامامی گفته است که «مأموران سپس مادرش را تهدید کرده‌اند که اگر با رسانه‌ها صحبت کند، خود او را هم دستگیر خواهند کرد.»

شایان ذکر است غیر از هزاران زندانی سیاسی، که در دوران حکومت جنایتکارجمهوری اسلامی اعدام و در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند، زندانیانی هم هستند که در حبس درگذشته‌اند و بقول سردمداران جنایتکار اسلامی «خودکشی کردهاند».

سعیدی سیرجانی، ادیب، پژوهشگر، نویسنده و فعال سیاسی و از منتقدان جمهوری اسلامی پس از انقلاب بود. سیرجانی در ۲۳ اسفند ۱۳۷۲ توسط مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بازداشت شد و پس از نه ماه، بدون هیچ ملاقات یا خبری از محل زندانی بودن او، در ۴ آذرماه ۱۳۷۳ در زندان درگذشت. سعید امامی، متهم قتل‌های زنجیره‌ای، گفته بود که از «شیاف پتاسیم» برای کشتن او استفاده شده است.

پس از اعتراضات دانشجویی در خرداد سال ۸۲ و دستگیری شماری از دانشجویان، خانواده‌های آنان در روز دوم تیر مقابل زندان اوین دست به تجمع زدند. زهرا کاظمی، عکاس ۵۵ ساله ایرانی - کانادایی برای عکسبرداری از این تجمع در آنجا حضور داشت که در مقابل زندان بازداشت شد. مقامات رسمی مرگ وی را ناشی از «برخورد جسم سخت به سر یا برخورد سر به جسم سخت» اعلام کردند.

هدی صابر، پژوهشگر، روزنامه‌نگار، فعال ملی-مذهبی، زندانی سیاسی و از گردانندگان مجله توقیف شده «ایران فردا» بود. او در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ در حالی‌که در اوین زندانی بود، در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدرش عزت‌الله سحابی، اعتصاب غذا کرد و در ۲۱ خرداد، پس از انتقال به بیمارستان مدرس درگذشت.

صدها نمونه از این نوع جنایات را میتوان نامبرد که همه از بربریت و سبعیت نظامی برمیخیزد که هیچ حقوقی برای زندانیان سیاسی به رسمیت نمیشناسد و با زندانی چون گروگان برخورد میکند و حتی به خودیها نیز رحم نمیکند. نظام مافیایی و قرون وسطایی جمهوری اسلامی برای بقاء منحوساش دست به هرجنایتی میزند و«خودکشیهای» اخیر در زندان ادامه همان «خودکشیهای» گذشته است و این داستان سر دراز دارد. فقط با محو و نابودی این نظام بربرمنش و بیحساب و کتاب است که میتوان به این همه جنایت پایان داد.

حال به نامه‌ی سرگشاده‌ی ۲۰۴۸ نفر از دانشگاهیان ٬‌فعالان مدنی و محیطزیستی در ایران، به حسن روحانی، رییس جمهور توجه کنید. امضاءکنندگان این نامه خواستار پاسخی در مورد مرگ کاووس سیدامامی در زندان شدند. در بخشی از این نامه چنین آمده است:

«مطمئناً جنابعالی در جریان خبر فوت دکتر کاووس سیدامامی، استاد خوشنام دانشگاه امام صادق قرار گرفته‌اید که در زندان به دلایلی که هنوز نامکشوف مانده است، جان به حضرت احدیت تسلیم کرد. به قرار اخبار منتشره، ظاهراً ایشان به اتهام عجیب جاسوسی در امور زیست محیطی، به تصمیم مرجع قضایی تحت قرار بازداشت در زندان بود.

قطع نظر از موضوعات قضایی مربوط به بازداشت دکتر کاووس سیدامامی، ما هم اینک با این پرسش بزرگ، مهم و اساسی روبرو هستیم که چرا و چگونه کسی که در سن ۶۴ سالگی «زنده» روانه زندان می‌شود، بعد از حدود دو هفته در زندان جان سپرده و جسد او از زندان خارج می‌شود؟ خانواده، دوستان، دانشجویان و همکاران او چگونه با این خبر هولناک و مبهم باید روبرو شوند؟ مسئولیت محافظت از جان یک زندانی در زندان برعهده کیست؟

زندان محل نگهداری زندگان است؛ زندگانی که به حق یا ناحق مجبور شده‌اند ایامی از زندگی خود را در حبس و محروم از حق آزادی بگذرانند. با این همه اما زندان جایی است که باید در آن جان و عرض و آبروی زندانی محفوظ بماند. ............ این مسئولان زندان‌اند که بنا به وظایف قانونی خود می‌بایست همه مراقبت‌ها را برای حفظ سلامت جسمی و روحی او فراهم آورند.

ابهام‌ها و بی‌خبری کامل از علل و موجبات فوت دکتر کاووس سیدامامی برای ما و همه کسانی که به عدالت و انصاف دل داده‌اند، سبب نگرانی عمیق است. جان انسان‌ها چیزی نیست که بتوان به‌آسودگی در مورد آن سخن گفت. مایل نیستیم در مورد اسباب مرگ دکتر کاووس امامی پیش داوری کنیم، اما با توجه به حوادث مشابه قبلی و به دلیل ارتباط وثیق این حادثه با حقوق انسانی زندانیان، بر این باوریم که می‌بایست بصورت مدلل و مستند، جزئیات مربوط به مرگ وی روشن شده و از آن ابهام‌زدایی شود.

جناب آقای رئیس جمهور!

ما امضاکنندگان این نامه، به‌عنوان جمعی از دانشگاهیان و پژوهشگران از شما به‌حکم سوگندی که یاد کرده‌اید، وظایفی که برعهده دارید، و عهدی که با منشور حقوق شهروندی با ملت مستحکم کرده‌اید، و نیز با یادآوری انسانیت و مسؤولیت‌تان، قویاً می‌خواهیم با استفاده از همه‌ی اختیارات قانونی خود و روابطی که با قوای مقننه و قضائیه‌ی کشور دارید، به حکم عهدی که با منشور حقوق شهروندی با ملت مستحکم کردید؛ با یادآوری انسانیت و مسئولیت، قویاً خواستار آنیم که جنابعالی با استفاده از همه اختیارات قانونی خود و روابطی که با قوای مقننه و قضائیه کشور دارید، با تشکیل یک گروه تحقیق مسئول و متعهد برای ابهامزدایی از واقعه هولناک فوت دکتر سیدامامی در زندان به فوریت هر اقدام لازم را به انجام رسانید و در اسرع وقت گزارش کامل بررسی‌ها را به اطلاع مردم برسانید.

انتظار داریم در این گزارش، ابعاد حقوقی دلایل بازداشت دکتر سیدامامی، اوضاع و احوال ایشان در زندان، میزان رعایت مقررات زندان‌ها در مورد ایشان در طول دوره بازداشت، علت یا علل فوت، اقدامات امدادی و هر موضوع مرتبط دیگری روشن شود. بی‌شک ابهام‌زدایی از این واقعه‌ی تلخ، متضمن منافع ملت و مصالح نظام خواهد بود و موجب خواهد شد زمینه‌های بروز حوادث تلخ مشابه شناسایی شود و ان‌شاء‌الله از بین برود و از این پس دیگر ملت بزرگ ایران شاهد چنین رویدادهایی برای هیچ‌یک از آحاد ملت نباشد.»


جای کارگر در زندان نیست!

رضا شهابی مجدداً به زندان باز گردانده شد

کمیته دفاع از رضا شهابی، مورخ ۱ اسفند ۱۳۹۶ طبق بیانیه شماره ۱۱۶ خبر داده است که رضا شهابی با وجود نیمه‌کارهماندن معاینات پزشکی، به بند ۲۰۹ زندان اوین بازگردانده شد! در این بیانیه چنین آمده است:

«همانطور که پیش‌تر نیز اعلام شد، روز پنجشنبه ۱۹ بهمن رضا شهابی در پی سکته و شرایط وخیم جسمانی و در نتیجه تلاش‌های فراوان خانواده و پیگیریهای مستمر فعالان و تشکلهای مختلف به مرخصی جهت معاینه پزشکی و بررسی دقیق وضعیت جسمیاش آمد. روزهای ابتدایی مرخصی رضا مصادف با چند روز تعطیلی عمومی بود و پس از آن پزشک معالجاش برای بررسی وضعیت افتادگی پلک چشم و سردردهای شدید مداوم و همچنین فشار خون بالا دستور انجام MRI، نوار مغزی، آزمایش خون و سونوگرافی از گردن داد و همچنین به دلیل فشار خون بالا بررسی وضعیت کلیه و مثانه را ضروری دانست... این آزمایشات در حال انجام بود، که دادستانی روز ۲۳ بهمن به رضا گفت: مرخصیاش به اتمام رسیده و باید فوراً به زندان بازگردد، اما رضا به آنان اعلام کرد که به دلیل تعطیلات عمومی نتوانسته است دستورات پزشک را پیگیری کند و در نهایت با اصرار او و خانواده قرار شد تا انجام تمامی آزمایش‌ها و دستورات مؤکد پزشک، مرخصی تمدید شود.

روند انجام موارد فوقالذکر در شرایط اورژانسی و فشرده در حال انجام بود و تنها قسمتی از کارها انجام شده بود که با فشار دادستانی و مقامات امنیتی روز یکشنبه ۲۹ بهمن رضا شهابی به زندان بازگردانده شد؛ این در حالی بود که ریشه و دلیل مسأله مهم فشار خون بالا و همچنین عارضه فلج بل (فلج بل با ایجاد ضعف ناگهانی در عضلات تصورت، باعث افتادگی نیمی از صورت می‌شود) مشخص نشده بود، عارضه‌ هایی که شرایط زندان باعث تشدیدشان میشود. طنز تلخ ماجرا این است که همواره پس از سکته، بیمار در بخش مراقبتهای ویژه بستری میشود، اما انگار بخش مراقبتهای ویژه برای رضا شهابی بند ۲۰۹ زندان اوین است! کمیته دفاع از رضا شهابی ضمن اعتراض شدید نسبت به ناقص گذاشتن روند درمان این کارگر زندانی و عضو هیأت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و بازگرداندن وی به زندان، اعلام میدارد که رضا شهابی، که چندماه از اتمام حکماش نیز میگذرد، باید سریعاً و بیهیچ قید و شرطی آزاد شود، تا در فضایی مناسب و به دور از تنش تحت درمان دقیق و مستمر قرار بهگیرد. مسئولیت عواقب عدم انجام این مهم و مخاطراتی که سلامتی رضا را تهدید میکند، مستقیماً برعهده مسئولان قضایی و امنیتی است».

حزب کار ایران (توفان) بازگرداندن رضا شهابی به زندان را شدیداً محکوم میکند. ما خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط این کارگر شریف هستیم که برای کسب حقوق صنفی و دمکراتیک همه کارگران در چهارچوب سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران پیکار میکند. ما بار دیگر از احزاب و سازمانهای مارکسیستی ـ لنینیستی متشکل در کنفرانس بینالمللی، نیروهای دمکراتیک و مترقی، سازمانهای کارگری و شخصیتهای آزادیخواه میخواهیم که رژیم ضد کارگری و ارتجاعی جمهوری اسلامی را برای به بندکشیدن مجدد رضا شهابی محکوم کنند و خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط او از زندان شوند.


سخنی با روشنفکران خودفروخته و جاعل

به مناسبت سی و نهمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ و سرنگونی رژیم سرسپرده و منفور سلطنت پهلوی

سی و نه سال از انقلاب عظیم و شکوهمند بهمن ۱۳۵۷ میگذرد؛ انقلابی که هدفش استقرار آزادی، استقلال، دمکراسی و عدالت اجتماعی بود و با کسب قدرت سیاسی توسط دارودسته خمینی در خون درغلطید و در بین راه متوقف شد. روشن است درس ازشکستها و آموزش صحیح از این انقلاب ما در پیروزیهای فردای ماست. اما امروز در اثر خیانتهای رژیم جمهوری اسلامی و اوضاع وخیم ایران و پیامدهای ناگوار شکست انقلاب عدهای از روشنفکران خودفروخته نه تنها به نکوهش انقلاب و تحولات عمیق اجتماعی میپردازند، بلکه بر علیه انقلاب مردم و همدست شدن با امپریالیسم در جهت احیای بساط ننگین و پوسیده سلطنتی، که خود دلیل روشنی بر ظهور رژیم سیاه جمهوری اسلامی است، عمل میکنند. این عده از روشنفکران نازا و سترون که به مجیزگوئی جناحهای همین نظام عنکبوتی اسلامی میپردازند و برای منافعشان به قشریترین و کثیفترین دستهبندیهای رژیم روی آوردهاند و در تداوم پایههای استبداد واختناق نقش ایفا میکنند، به روشنفکران متعهد و مسئول ایران، که رژِیم سر سپرده شاه، این عامل اجنبی و محصول کودتای ننگین ۲۸ مرداد را بر نتابیدند و در مقابل سیاستهای نو استعماری و اختناق قرون وسطایی دربار فاسد پهلوی ایستادند و در راه تحقق آزادی و استقلال و دمکراسی و عدالت اجتماعی به زندان افتادند و یا تیرباران شدند، خُرده میگیرند ون ابخردانه به سرزنش آنها میپردازند که «چرا بجای دفاع از رژیم شاه و رفرمهای او، مردم را به مبارزه علیه سلطنت و ارباباناش فراخواندند و به ملت خیانت کردند»!!!. این نگاه به گذشته و برخورد به روشنفکران و مردم ایران، اگر از سر آگاهی و منافع شخصی و طبقاتی نباشد، حتماً از سر جهالت و نادانی است که در اثر فقر فلسفه و عدم آگاهی سیاسی شستشوی مغزی شدهاند و به پراکندن تخم یأس و خمودگی و خماری مشغولاند و به خیال خود به مبارزه برای خروج از بن بست کنونی انجام وظیفه میکنند!! کودتای ننگین ۲۸ مرداد، که با دخالت امپریالیسم آمریکا صورت گرفت، اولین جوانههای دمکراسی در ایران را در نطفه خفه کرد و استبداد و وابستگی را بر مردم ایران تحمیل نمود و ایران را از کاروان تمدن و پیشرفت و توسعه ملی باز نگاه داشت. بهراستی دلایل بروز انقلاب بهمن کدامند و آیا این درست است که مردم ایران از سر سیری شکم دست به انقلاب زدند و انقلاب محصول تبلیغات تنی چند از «روشنفکران نادان و وطنفروش و روحانیت سیاه دل» بوده است؟ راستی ایران در دوره رژیم پهلوی در کجای این جهان ایستاده بود و مضمون دروازه تمدناش کدام است ؟ بطور مختصر:

یکم اینکه با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲، شاه با وابستهنمودن کامل میهن ما به قدرتهای امپریالیستی به ویژه امپریالیسم امریکا، در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران به حیاط خلوت و منطقه نفوذ آمریکا و حافظ منافع آنها محسوب میشد. ایران به یک کشور نیمه مستعمره تبدیل شد و استعمار جمعی نتیجه مترتب بر کوتادی سیاه و سرنگونی دولت ملی دکترمحمد مصدق بود.

دوم اینکه رژیم شاه بر اساس دکترین نیکسون، نقش ژاندارم منطقه را ایفا میکرد و منافع امریکا در منطقه را تأمین مینمود و بر این اساس در اواسط دهه ۱۳۵۰ ایران به بزرگترین خریدار تسلیحات آمریکایی تبدیل شد. از سال ۱۹۵۰ تا زمان سقوط شاه، ارزش قراردادهای خرید تجهیزات و خدمات نظامی ایران از آمریکا به حدود ۵۰ میلیارد دلار رسید.

سوم اینکه تصویب و اجرای طرح کاپیتالیسیون، مصونیت قضایی اتباع امریکایی در ایران، ورود هزاران متخصص نظامی آمریکایی و سلطه آنها بر ارتش، مداخله شاه در عمان و گسیل ۱۵۰۰۰ نیروی نظامی در ظفار برای سرکوب انقلابیون و آزادیخوهان ضداستعمار و ارسال تجهیزات نظامی از سوی شاه به مراکش، اردن و .... برنامههایی بود که به دستورامپریالیسم آمریکا و در راستای منافع بینالمللی این کشور تحقق یافت. امروز سلطنتطلبان به جمهوری اسلامی میتازند که چرا در کنار رژیم سکولار و مستقل اسد علیه نیروهای داعشی میجنگد، اما در پاسخ به این پرسش که چرا شاه در ظفار این همه نیرو فرستاد تا نیروهای استقلالطلب، چپ و سکولار را سرکوب کند، پاسخی ندارند و خفقان گرفتهاند.

چهارم اینکه, شاه به طور کلی سر سپرده آمریکا بود و درخدمت منافع امپریالیستها عمل میکرد. مناسبات دولت شاه و دولت آمریکا فراتر از رابطه دو دولت در عرصه دیپلماتیک بود. شاه مدیون امپریالیسم آمریکا بود و بقاء خود را به این ابر قدرت گره زده بود. شاه هیچگاه تصور نمیکرد که با وجود چنین حمایتی از غرب ودر رأس آن آمریکا، تودهها به پا خیزند و او و رژیماش را درهم کوبند.

پنجم اینکه تشدید و ژرفش بیعدالتی و تبعیض و سرکوب سیاسی در جامعه و شکاف طبقاتی و ضربه به اقتصاد کشور و تخریب و نابودی کشاورزی و ورود بیرویه کالاهای مصرفی و تشویق دهقانان به مهاجرت از روستاها به شهرها، تکمحصولیشدن اقتصاد میهن و اتکاء به فروش نفت و وابستگی شدید اقتصادی به آمریکا نیز از جمله سیاستهای نو استعماری بود که به کشور ما تحمیل شد. اصلاحات ارضی امپریالیستی، آبکردن کالاهای مصرفی در بازار ایران و نابودی کشاورزی نمیتواند مایه افتخار یک ایرانی میهندوست باشد. زنده یاد خسروگلسرخی در بیدادگاه شاه شجاعانه دکترین اصلاحات ارضی آمریکا را به چالش گرفت و آن را محکوم کرد و از مردم ستمدیده ایران قهرمانانه دفاع نمود و در راه حقیقت و انساندوستی و ایرانیآباد و آزاد و شکوفان و مستقل جانش را فدا کرد.

ششم اینکه شعار «توسعه ملی فرهنگی» و دروازه تمدن شاه و جشنهای دوهزار و پانصد ساله شیراز، تو خالی و ارتجاعی بود. هزینهکردن بیش از چند صد میلیون دلار برای برگزاری چنین جشن مبتذلی، بیانگر ورشکستگی رژیمی است که در کشورش قریب به ۷۰ درصد مردم بیسواد و از فقدان آموزش و تحصیل و بهداشت و مسکن در رنج بودند. رژیمی که با ادعای «دروازه تمدن» اما کتابخواندن را ممنوع کرده بود و کتابخوان را به زندان پرتاب میکرد، نتیجهای جز این نمیداشت که نیروهای اهریمنی قرون وسطایی از قعر تاریخ سربرآورند و از این آب گلآلود ماهی بهگیرند و خود را بر مردم تحمیل کنند. دیدن عکس امام در ماه محصول همان فقر فرهنگی عظیمی بود که رژیم پهلوی آفرید.

هفتم اینکه قلع و قمع سازمانها و احزاب سیاسی و اجتماعات و آزادی بیان، زندان و شکنجه و سرکوب خونین مخالفین، نمیتواند مایه افتخار ملتی باشد که سالیان طولانی برای آزادی و استقلال جنگیده است. انقلاب بهمن ۵۷ برآمدی علیه این نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی بود و ریشههای علل بروز آن را باید در نکات فوق جستجوکنیم و نه در جادو و جنبل و فلسفه دائیجان ناپلئون و کار کار انگلیس است! تورم، سرمايهگذاريهاي نادرست، افت کارايي، تخصيص نامطلوب منابع، پروژههاي نمايشي و مصرفگرايي بيرويه موجب اتلاف انبوه منابع توليدي گرديد. از سوي ديگر، بخش متنابهای از ثروت کشور از طريق افزايش بيرويه بودجه نظامي به هدر داده شد. طي ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۸ بودجه نظامي از %۱۳ توليد ناخالص ملي به %۲۰ افزايش يافت و سهم کالاهاي نظامي در کل واردات کشور از مرز %۳۰ گذشت (در مقايسه با %۱۲ در سال ۱۹۷۲). به اين ترتيب، کشوري که در سال ۱۹۷۴ داراي مازاد تراز پرداخت هنگفتي بود، در سال ۱۹۷۶ ناچار شد براي حل بحران مالي خود به صندوق بينالمللي پول روي آورد. اینها همه در یک مجموعه از سیاست اقتصادی نواستعماری و استبدادی و سرمایهداری و وابستگی به خارج زمینهساز انقلاب و سرنگونی رژیم شاه گردید و جز این نیز نمیتوانست باشد.

انقلاب، قابله هر جامعه کهنه‌ایست، که آبستن نظم نویني باشد. خیزشی که در دی ماه آغاز شد دست رد به کلیت این نظام بی در و پیکرِ مافیائی، بیحساب و کتاب و جنایتکار است، که جان ملت را به لب رسانده است. این خیزش، خیزشی علیه بیکاری و گرانی و فساد اقتصادی و سرکوبهای سیاسی و فریاد خشم فروخفته میلیونها مردمی است که صبرشان به سرآمده، کارد به استخوانشان رسیده و رژیم حامی سرمایه‌دار و شیاد اسلامی را به چالش گرفته و ارکاناش را به لرزه درآورده است.

برای تحقق مطالبات دموکراتیک انقلاب بهمن، برای آزادی و حقوق اولیه و بنیانی کارگران و زحمتکشان و توده‌های تحت ستم، برای دفاع از ادامه و تضمین استقلال سیاسی ایران، انقلاب دیگری باید سامان گیرد. انقلابی که رسالت پاسخ به این وظایف انجام نشده را داراست؛ یک انقلاب قهرآمیز سوسیالیستی به رهبری حزب واحد طبقه کارگر است و تنها چنین انقلابی راه نجات مردم ایران است.

توفان سخن هفته ۲۱ بهمن ۱۳۹۶

از صفحه فیسبوک حزب کارایران (توفان)


«بواسیر ناپلئونی و مهر و عطوفت همایونی!»

میگویند کسی که از ابتدا نابینا به دنیا آمده است، معنی تاریکی را نمیفهمد، زیرا هرگز روشنایی را تجربه نکرده است. و کسی که از ابتدا خشت اول را کج نهاده باشد، تا ثریا رود کج!

موضوعات مهم و پیچیده سیاسی - اجتماعی را نمیشود از روی لجاجتها، هیجانات اجتماعی، دلخنککردنهای عاطفی، فشارها و ناملایمات زندگی و یا توسل به حدسیات و جادو وجنبلهای ارزان قیمت پاسخ داد. وقتی گرد و غبار اثرات سهمگین شکستهای سیاسی و انقلابات اجتماعی بر زمین مینشینند و بر روح و جسم بخشی از اهالی مستولی میشوند، خیالپردازیها، ذهنیگریهای مذهبی و عرفانی، یأس و سرخوردگی «شکوفا» میشوند. ناله و زاری و بیهویتی و بنبست اجتماعی آغاز میشود و مضحکترین استدلالات سیاسی به بازار میآیند و خنده مرغ پخته نیز به این بازار مکاره رونقی روحی میبخشد! از جمله میتوان علل شکست ناپلئون در واترلو و یا علل بروز انقلاب ایران و یا دلایل مضحک دو جنگ جهانی را نام بُرد:

یکم، علت شکست ناپلئون در واترلو، اخیراً در اثر جدید « فیل میسون» بیماری «بواسیر» علت شکست ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه، در آخرین و مهمترین نبرد او در ۱۸۱۵ تحلیل گشته است. میسون معتقد است ناپلئون بناپارت، قبل از هر نبردی بر اسب خود سوار می‌شد و نقشه نبرد را مرور می‌کرد، اما پزشکان ناپلئون، دو روز قبل از «نبرد واترلو» که ۱۶ تا ۱۹ ژوئن ۱۸۱۵ بین نیروهای فرانسه و ارتش پروسی، روسی و انگلستان اتفاق افتاد، دارویی را که برای تسکین این بیماری استفاده می‌شد، گم کردند. ناپلئون نيز به علت تشدید بیماری قادر نبود بر اسب خود سوار شود و به همین دلیل نهتوانست نقشه جنگ را به درستی طراحی کند. در نتیجه، ارتش فرانسه شکست خورد و امپراتور فرانسه نیز دیگر نهتوانست خود را بازیابد!!!

می بینید علت شکست ناپلئون نه در بینظمی ارتش او، تاکتیکهای اشتباه جنگی او و نارضایی و خستگی در بین سربازان و فساد داخلی و از طرفی جبهه نیرومند دشمن معروف به ائتلاف هفتم، بلکه دربیماری بواسیر ناپلئون تعریف شده است!!! به عبارت دیگر اگر ناپلئون بناپارت مبتلا به مرض بواسیر نمیشد «ائتلاف هفتم» را، که متشکل از روسیه، آلمان، بلژیک، هلند، بریتانیا واتریش و.... بود، درهم میشکست و پیروز میشد!!!! به این میگویند مزاح قرن بیستویکم!

دوم، علت انقلاب بهمن پنجاه و هفت ایران: اخیراً یکی از سردمداران «جبهه شورای ملی» تحت رهبری رضا پهلوی در تلویزیون لوس آنجلسی اظهار داشت که «انقلاب اسلامی بهمن»، کار خود آمریکا و انگلیس بود که در «گوادلب فرانسه» گرد آمدند، تا شاه را، که سودای احیای امپراتوری پارس را در منطقه و جهان داشت و در جشنهای «شکوهمند دو هزار و پانصد ساله» بازتاب فرهنگی و جهانی نیز یافت و«دروازه تمدن شاه» صنعت نوین ژاپن را نوید میداد!!! با تحریک مردم نادان و ناسپاس، نظام سلطنتی را از سریر قدرت به زیر کشیدند و آخوندها را بر سر کارآوردند!! وی گفت که مردم از سر سیری شکم دست به انقلاب زدند. آزادی به اندازه کافی در ایران وجود داشت. زندان و شکنجه و فقر گسترده و دزدی خاندان پهلوی ..... فقط تبلیغات دروغین مخالفین و کمونیستها و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و جهان بود و واقعیت نداشت. اعلیحضرت همایونی، اگر به هرقیمتی میخواست بر سر قدرت بهماند، میتوانست هزاران نفر را کشتار کند و سلطنت را حفظ نماید!!! اما مهر و وجدان روح بزرگ او ترک ایران را ترجیح داد، تا بیش از این خونریزی نهشود!!! این منطق سلطنت طلبان به قدری مضحک و بیاساس است که حتی مرغ پخته را به خنده میاندازد!

میبینید علت انقلاب ایران که به مدت یکسال با تظاهرات میلیونی خیابانی، اعتصابات شکوهمند کارگری و سرانجام مبارزه مسلحانه با گارد شاهنشاهی صورت گرفت و خونها ریخته شد، با «توطئه آمریکا و اروپا» در گوادلپ فرانسه تحلیل میگردد و نه رشد تضادهای اجتماعی و سیاسی و اختلافات طبقاتی، که ریشه در تاریخ صد سال اخیر ایران داشته است. انقلاب مشروطه ایران، نهضت ملی کردن نفت و کودتای ننگین و خائنانه ۲۸ مرداد ۳۲ .... سرکوب وحشیانه مخالفین، زندان و دوختن زبان شعرا و نویسندگان و منتقدین و جرم دانستن مطالعه کتب سیاسی «بودار»، فقدان آزادیهای سیاسی و احزاب و اجتماعات... گویا دلایل کافی برای توضیح علل بروز انقلاب بهمن نیستند، همه چیز پا برجا بود، کار، مسکن، آزادی و عدالت و.....انقلاب از سر سیری شکم بود!!! این بیخردان وطنفروش هنوز هم نمیفهمند و یا نمیخواهند بهفهمند که انقلاب با اراده این شخص و یا آن دانشجو و یا یک حزب سیاسی صورت نمیگیرد، بلکه ناشی از رشد تضادهای عینی اجتماعی است و وقتی نیروهای مولده جامعه و عنصر تعیین کنندهاش، یعنی انسان، پاسخ شایستهای برای تکامل زندگی سیاسی و اقتصادی و فرهنگیاش نهگیرد، دست به طغیان میزند و آتشفشان انقلاب برای یک تحول کیفی نتیجه این برآمد عمومی است، که ارکان پوسیده نظم کهن را به لرزه درمیآورد. فقط در این شرایط است که رهبر مستبد و گماشته حاکم، ظلالله، این سایه خدا، ناله سر میدهد «که صدای پای انقلاب را شنید»! به او مجال دهید تا دوباره برخر مراد سوار شود.

نه ! علل انقلاب را نمیشود «ناشی از ناسپاسی مردم، از سر سیر بودن شکم، توطئه خارجیها و تزهای کهنه دائی جان ناپلئونی ویبوست و بیارادگی و مهر و عطوفت بیحد و مرز همایونی..... دانست. ما از نرخ ۶۰ درصدی بیسوادی در آستانه انقلاب، شکاف عظیم جنوب و شمال تهران، فقر و حاشینهنشینی پایتخت و شهرهای سیستان و بلوچستان، کردستان و آذربایجان، حتی مناطق روستایی و شهرهای شمال کشور نمیگوییم. این اخبار را میتوان از ورای خود روزنامههای رسمی کشور در سالهای ۵۵ تا ۵۷ مطالعه و مورد نقد و بررسی قرارداد. شاه، نه «ملی» بود و نه «دمکرات»، وی عامل و دستنشانده امپریالیسم آمریکا بود و بیل کلینتون، رئیس جمهور اسبق آمریکا نیز در گذشته به دخالت مستقیم سازمان جاسوسی آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و سرنگونی دکتر محمد مصدق اشاره کرد و از مردم ایران نیز «عذرخواهی» نمود!

توسل به چنین تحلیلهای غیرمنطقی و غیرعلمی مهر باطلي بر بسیاری از انقلابات شکوهمند اجتماعی معاصر، ولو شکست خوردهای است که بواسطه ماهیت رهبری ارتجاعی سیاسی منجر به تغییر مناسبات نوین و پویا نگشتند و درهم شکسته شدند. با تئوری توطئه «کار کار انگلیسیهاست و پاسخهای ساده و سطحی نمیتوان از کنار پیچیدهترین مسائل سیاسی گذشت و به جادو جنبل و تحلیلهای داییجان ناپلئونی، بیماری بواسیر و یبوست این امپراتور و یا آن شاه، شاهان، روی آورد. تاریخ، تاریخ نبرد طبقاتی خلقهاست و تمام جنگها و انقلابات و قیامهای اجتماعی باید در کادر تضادهای درونی مورد بررسی قرارگیرند. در غیر اینصورت به بازیچه دست فیل میسونها و بواسیر ناپلئونی گرفتار خواهیم شد.

سوم اینکه عده ای علت جنگ جهانی اول و دوم را نه ناشی از رشد تضادهای امپریالیستی بر سر کسب بازار و مناطق نفوذ و مستعمرات، بلکه ترور ولیعهد اتریش در یوگسلاوی و یا دیوانگی هیتلر میپندارند و به خورد مردم میدهند. با تکرار مکرر این تعاریف ضدعلمی و دروغین نظام سرمایهداری را مقدس و جاودانی جلوه میدهند و جنگ و بحران را ناشی از اشتباه و یا دیوانگی این یا آن عنصر سیاسی تعریف میکنند. هیتلر، نماینده راستترین و فاشیستیترین بخش انحصارات مالی آلمان بود که برای نجات آلمان از بحران و کسب مناطق نفوذ و استقرار یک ابرقدرت نازیستی در جهان به میدان آمد. علل روی کارآمدن او و یا موسولینی و امثالهم بحران عمیق سرمایهداری بود و فقط در این چهارچوب است که میتوان به علل بروز بحران وجنگ و فاشیسم پاسخ داد و نه با توسل به تئوریهای روانکاوانه عقدههای جنسی فرُیدیسم و جامعهشناسان و روانشناسان کلاش بازاری، که فقط برای کسب پول و تجارت به مهندسی افکار عمومی و قلب حقایق مشغولاند. سلطنت به گور سپرده شد و سلطنت ولایت مطلقه فقیه هم به همان گورستان پرتاب خواهد شد.

توفان سخن هفته جمعه ۲۶ بهمن ماه ۱۳۹۶ فیسبوک حزب کار ایران (توفان)


امپریالیسم آمریکا مخالف وحدت دوکره دربازیهای زمستانی

انقلاب چین، پس از ۲۵ سال مبارزه مسلحانه بیوقفه _ ازسال ۱۹۲۴ تا ۱۹۴۹، به رهبری مائو, به پیروزی رسید.

امپریالیسم آمریکا به دلیل ذات تجاوزکارانهاش، از به رسمیتشناختن جمهوری نوپای خلق چین امتناع ورزید و در سر سودای تسخیر دوباره چین و تسلط بر آسیا را داشت! لذا در سال۱۹۵۰ جنگ کره را، با پشتیبانی مالی و تسلیحاتی، توسط نوکران و سرسپردگان کره جنوبی آغازکرد.

۶۸ سال از آن زمان گذشت. در تمام این مدت، آمریکا و ژاپن و رژیم دستنشانده کره جنوبی، با هرگونه اتحاد دو کره، که از یک ملت هستند، مخالفت کردند و دسیسه چیدند.

بازیهای زمستانی کره جنوبی، با دوراندیشی سیاسی جمهوری دمکراتیک خلق کره، منجر به بیآبروئی و انزوای امپریالیسم آمریکا گردید. در این المپیک دو کره با هم و تحت لوای یک پرچم، پرچم شبه جزیره همه کره، رژه رفتند. دهها میلیون از مردم شمال و جنوب مشتاقانه خواهان وحدتاند. اما مگر امپریالیسم جنایتکار آمریکا راضی به اتحاد و احیاء کشور متحد کره است!؟ حمل پرچم واحد کره توسط ورزشکاران کرهای به مذاق آمریکا خوش نیامد.

نظام سرمایهداری غرب و در رأس همه آنها، ایالات متحده آمریکا، به دلیل ماهیت تجاوزکارانه و برای کسب هرچه بیشر سود دست به هر جنایتی میزند. فروش میلیاردی اسلحه توسط آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه به عربستان و قطر و امارات و دیگر کشورها بر کسی پنهان نیست.

بر همین اساس آنها با همه نیروهای واقعاً ضدامپریالیسم و همه سازمانها و احزاب مخالف با نظام سرمایهداری دشمناند!

کره شمالی، که در جنگ تحمیلی بر کره، چندین میلیون کشته و ویرانی کشور و ددمنشی آمریکا را تجربه کرده بود، به درستی و به حق، برای دفاع از خود، کشورش را به سلاح اتمی مجهز نمود.

در همین بازیهای زمستانی، آمریکا، پنس، معاون ترامپ، یکی از هارترین سگهای خود را به کره جنوبی فرستاد، تا پشت پرده و آشکارا مانع وحدت احتمالی دو کره گردد. برای رژیمهای غرب، المپیک هیچگونه جذابیتی ندارد، مهم دودستگی کره و اختلاف و ایجاد بحران در کره زمین است!!

نمونه دیگر سوریه است. علیرغم شکستاش در سوریه و نابودی تقریبی لشگر داعش، که از بیش از صد کشور گردآوری و به جنگ ملت سوریه گسیل کرده بود، حاظر به ترک سوریه نیست و جنگ جدیدی را تدارک دیده است! رسانههای غربی از جمله BBC هیچگاه کشتارهای هوایی آمریکا را نشان نمیدهند، اما کلاه سفیدهای مجهز به دوربینهای فیلمبرداری در روی کلاه، اولین نفراتی هستند که بلافاصله از بمبارانهای هوایی سوریه و روسیه فیلم میگیرند و سریعاً به رسانههای غربی ارسال میکنند، تا جهانیان، از «جنایات» سوریه و روسیه مطلع گردند. همین دیروز جنگندههای آمریکا بیش از صدنفر از حامیان دولت سوریه را به قتل رساندند! BBC حتی یک بار فیلم آن را پخش نکرد! باری، «جهان میدان پیکار است، بیرحماند، بدخواهان _ طریق رزم ناهموارست، غدّارند همراهان».

رهایی بشریت از چنگال امپریالیسم و رژیمهای سرکوبگر دیر و زود دارد، سوخت و سوز هم دارد، اما ردخور ندارد!!


الیوراستون، کارگردان مترقی و نامدار هالیوود

«آمریکا مسبب جنگ و هرج و مرج در جهان است»

ویلیام الیور استون Oliver Stone ۱۵سپتامبر سال ۱۹۴۶ در نیویورک متولد شد. پدر او یهودی و مادرش کاتولیکی فرانسوی بود که در سال ۱۹۶۲ درحالیکه استون دوران نوجوانی خود را میگذراند، از یکدیگر جدا شدند. استون کودکی و نوجوانیاش را در تنهایی و انزوا سپری کرد و در جوانی در ارتش ایالات متحده ثبت نام کرد و از آوریل ۱۹۶۷ تا نوامبر ۱۹۶۸ به عنوان یکی از سربازان جنگ ویتنام در ارتش خدمت کرد و در این دوران دو مدال دریافت کرد. حضور در جنگ ویتنام تأثیر عمیقی بر ذهن این جوان گذاشت و سینما ابزاری شد، تا وی به وسیله آن بر علیه این جنگ ضدانسانی و سیاست بربرمنشانه و تجاوزکارانه کشورش واکنش نشان دهد.

الیور استون با ساخت سه فیلم «جوخه» (۱۹۸۶)، «متولد چهارم ژوئیه» (۱۹۸۹) و  «بهشت و زمین» جنبه‌های مختلفی از جنگ را به ‌تصویر کشید که دو فیلم «جوخه» و «متولد چهارم ژوئیه» دو جایزه بهترین فیلمنامه ارژینال و بهترین کارگردانی را در مراسم اسکار برای او به ارمغان آورند.

الیور استون که جایزه لورل انجمن نویسندگان را دریافت کرد، در یک سخنرانی جدی درباره نیاز به متوقف کردن جنگ سخن گفت و چنین بیان داشت: «همه عمرم با آدم‌هایی که جنگ را تمرین می‌کنند، مبارزه کرده‌ام. هیچ‌وقت از تلاش خود برای برقراری صلح، نزاکت و گفتن حقیقت دست برندارید».

الیوراستون درمراسم اهدای جوایز اتحادیه تهیهکنندگان، خطاب به فیلمسازان جوان یادآوری کرد:

«شما میتوانید منتقد دولت و جامعه خود باشید. حتماً نباید خود را با آن سازگار کنید. امروزه مد شده که هرگاه فرصتی پیش میآید، لگدی به جمهوریخواهان و ترامپ زده میشود، بیآنکه به اوباما و کلینتونها اشارهای کرد. ولی یادتان باشد در ۱۳ جنگی که ما در ۳۰ سال گذشته آغازکردهایم و ۱۴ تریلیون دلاری که خرج آنها کردهایم و هزاران هزار انسانی که از روی زمین محو کردهایم، به یاد داشته باشید که اینها کار یک رهبر نبوده، بلکه عامل آن یک سیستم بوده، سیستمی مرکب از جمهوریخواهان و هم دموکراتها. اسمش را هرچه میخواهید، بهگذارید. یک مجموعه نظامی، صنعتی، پولی، رسانه،ای، امنیتی. این سیستم این فجایع را تحت این پوشش مرتکب شده که این جنگها بهنام «پرچم ما» که با چنین غرور و افتخاری آن را به اهتزاز درمیاوریم، به راه افتادهاند و توجیهپذیر هستند. کشور برای عدهای مرفهتر شده، ولی به اسم این ثروت ما نمیتوانیم سیستم خود را به عنوان مرکز ارزشهای جهانی توجیه کنیم. ما به ایجاد چنین هرج و مرجها وجنگهایی ادامه میدهیم. قربانیان چنین سیاستی بیشمارند. ما میدانیم که در بیشتر از ۱۰۰ کشور، از طریق حمله نظامی، تغییر رژیم و هرج و مرج اقتصادی مداخله کردهایم. جنگ نیابتی هم نوعی جنگ است. این سیستمی است که جهان را به سمت نابودی همه ما می‌برد و به انقراض این سیّاره منجر میشود.»


درحاشیه قتل ۱۷ دانش آموز درفلوریدا

نظام امپریالیستی، نظامی بیمار، مظهرخشونت و بربریت

۱۵ فوریه یک جوان ۱۹ ساله در یکی از مدارس پارک لند، در ایالت فلوریدا، که خود در آن تحصیل میکرد، با گشودن اسلحه به روی دانشآموزان و معلمان ۱۷ نفر را به قتل رسانید. متعاقب این حادثه دردناک هزاران دانشجو و دانش آموز در اعتراض به قانون حمل اسلحه به خیابانها ریختند و از ترامپ، رییس جمهور این کشور، خواستند تا قانون حمل اسلحه را تغییر دهد. طبق گزارش «زوددویچه تسایتونگ» Süddeutsche Zeitung «این هجدهمین حمله مسلحانه، تنها در سال جدید است که تنها ۴۵ روز از آن میگذرد. تقریبا هر هفته یکبار». طبق آخرین نظرسنجی، بیش از۶۰ % از مردم آمریکا انزجار خود را از این آدمکشیها و اصولاً از حمل اسلحه گرم، اعلام داشتند. «طبق یک بررسی جامع FBI، اگر بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ سالانه به طور متوسط ۶/۴ حمله مسلحانه صورت میگرفت، از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ این رقم به ۱۶/۴ رسید. طی این سالها پلیس ۱۶۰ ضارب را دستگیر کرده است. ۱۰۴۳ انسان بیگناه - اکثراً محصل و دانشجو - مورد اصابت گلوله قرار گرفتند که ۴۸۶ نفرشان جان باختند. تنها در محوطه دانشگاه صنعتی ویرجینیا یک دانشجوی ۲۳ ساله ۳۲ نفر را به قتل رساند و ۲۹ نفر را مجروح ساخت. لازم به یادآوری است که اکثر این مهاجمان از حملات مسلحانه قبلی در مدارس و دانشگاه‌ها، که منجر به کشتار دسته جمعی شدند، سرمشق گرفتهاند.

امروز در ایالت متحده آمریکا قریب به ۳۰۰ میلیون اسلحه دراختیار افراد قرار دارد.» (همانجا)

در روزهای اخیر هزاران دانشجو و دانشآموز در شهرهای مختلف ایالات متحده آمریکا، به ویژه در ایالت فلوریدا، به خیابانها آمدند و خواهان تغییر فوری قانون حمل اسلحه شدند. صدها دانشآموز در مقابل کاخ سفید در اعتراض به ریاست جمهوری تجمع کردند، دست در دست هم روی زمین با شعار «نفر بعدی من خواهم بود» بیحرکت دراز کشیدند. اما ترامپ تنها صیانت از منافع شرکت‌های ۸ هزار میلیاردی تولیدکنندگان اسلحه را، که تنها دو سوم آنها ۸ میلیون اسلحه در سال تولید میکنند، جزو وظایف خود میداند، امروز در کاخ سفید هنگامی که عده‌ای از خانواده قربانیان حادثه اخیر را به حضور پذیرفته بود، به جای مرحم نهادن بر زخم آنها، با وقاحت هرچه تمامتر با طرح این پیشنهاد که: «از آنجا که حداقل ۱۵ دقیقه طول می‌کشد، تا پلیس در محل حادثه حضور یابد، لذا پیشنهاد میکنم زین پس هر معلم با خود اسلحه حمل کند، تا بهتواند سریع از پس مهاجم برآید»!!! عملاً بر زخم آنان نمک پاشید. یعنی باز هم فروش اسلحه بیشتر. ترامپ بجای اینکه به فکر حفظ جان مردم باشد، به فکر تأمین منافع تولیدکنندگان اسلحه است.

اشاره به این نکته نیز لازم است که تاکنون بعد از هر حمله مسلحانه آمار فروش اسلحه اتوماتیک افزایش یافته است. لابد جناب رییس جمهور بعد از وقوع فاجعه بعدی پیشنهاد خواهد کرد که همه دانشجویان و دانش آموزان باید برای دفاع از خود، اسلحه حمل کنند!!! این امر نشان میدهد که بربریت و توحش و خشونت در ذات نظام امپریالیستی است. آنجا که همه چیز و همه معیارها در سود خلاصه میشود، دیگرجان انسان ارزشی ندارد. قتل دلخراش ۱۷ داشآموز در فلوریدا، نه اولین آن است و نه آخرین آن خواهد بود. فقط با محو و نابودی این نظام گندیده سرمایهداری و استقرار سوسیالیسم است که میتوان از قتل و جنایت و این قبیل اعمال بیمارگونه رها شد.


به مناسبت سالگرد پیروزی سوسیالیسم در استالینگراد و شکستهشدن کمر نازیسم نماد بربریت سرمایهداری

چگونگی ارزیابی از استالین

عبدالصمد کامبخش، یکی از قدیمیترین رهبران و کادرهای «حزب کمونیست ایران»، «حزب توده ایران» و «گروه ۵۳ نفر» تقی ارانی در مجله دنیا سال پنجم شماره ۱ بهار سال ۱۳۴۳ در مقالهای تحت عنوان «در باره کیش شخصیت استالین و موضع حزب توده ایران» اعتراف میکند که: «این مسئله یکی از مهمترین مسائل گرهی مورد بحث است و شاید درست همان مسئله گرهی باشد که موجب اتخاذ موضع خاصی از طرف رفقای چینی گردیده است». براساس این اعتراف مسئله «کیش شخصیت استالین» و برخورد رویزیونیستها به آن، یک امر اساسی و گرهی و مرز تمایز میان دو جریان کمونیستی و ضدکمونیستی است. موضع کمونیستی در این برخورد چیست؟ کمونیستها به معیارهای ماتریالیسم تاریخی مجهزند و با این دیدِ ماتریالیست-دیالکتیکی به تحول همه پدیدهها برخورد میکنند. برای آنها مسئله پدیدآمدن «کیش شخصیت استالین» باید در متن مبارزات طبقاتی ساختمان سوسیالیسم و پاسخی که برای یافتن راه حل مشکلات آن روز داده میشد، مورد بررسی قرار گیرد. استالین پاسخی برای حل مشکلات داشت، که با پاسخ دست راستیهای حزب که به یأس دچار شده و از سوسیالیسم دست کشیده و مدعی شده بودند که امکان پیروزی ساختمان سوسیالیسم در کشور واحد منتفی است، فرق داشت. وی به امکان ساختمان سوسیالیسم به دست نیروی طبقه کارگر و خلق شوروی ایمان داشت. به همین جهت پرچم لنینیسم را برافراشت و با فراکسیونهای دست راستی و سپس دست «چپی»، به رهبری تروتسکی، که پیروزی انقلاب سوسیالیستی را به انجام انقلاب جهانی وابسته میکرد و با شعارهای «چپروانه» خرده بورژوازی، سراسیمه فرمان عقبگرد از انقلاب را صادر مینمود، به مبارزه برخاست. لنین بارها تأکید کرده بود، که ساختمان سوسیالیسم از انجام انقلاب سوسیالیستی و کسب قدرت سیاسی مشکلتر است. اگر این وظیفه سهلتر بر دوش رفیق لنین قرارداشت، وظیفه مشکلتر و بار عظیم مسئولیت ملی و جهانی بر دوش رفیق استالین قرارگرفت.

لنین میگوید:

«شروع انقلاب سوسیالیستی در موقعیت معین و از لحاظ تاریخی کاملاً مخصوص سال ۱۹۱۷، برای روسیه آسان بود، حال آنکه ادامهدادن و به آخر رساندن آن برای روسیه مشکلتر از کشورهای اروپائی خواهد بود. تذکر این کیفیت را من هنوز در ابتدای سال ۱۹۱۸ لازم دیدم و تجربه دو ساله بعد از آن صحت این نظریه را کاملاً تأیید نمود...» نقل از کتاب «درباره مسایل لنینیسم» به فارسی، مقاله «انقلاب اکتبر و تاکتیک کمونیستهای روس»، ص. ۱۳۸).

وی باید به راهی میرفت که هیچگونه تجربه تاریخی در این زمینه وجود نداشت، وی باید دنیائی را بنیان مینهاد که برای نخستینبار در تاریخ بشریت بهرهکشی انسان از انسان را از بین میبُرد. این انقلاب با کلیه انقلاباتی که تاکنون در عرصه اجتماعی به دست مردم صورت گرفته بود، ماهیتاً تفاوت داشت. وی باید رهبری مبارزات پرولتاریا و دهقانان و زحمتکشان را در کشوری که در محاصره شدید امپریالیستها، با سطح نسبی عقبمانده شیوه تولید و ناهمگون در مقیاس سراسری روسیه قرار داشت و تازه از جنگ جهانی اول با فقر و گرسنگی و شکست سر بیرون آورده بود، در دست میگرفت و سوسیالیسم را بنیان میگذاشت. در هیچ کدام از آثار مارکسیستی برای ساختمان سوسیالیسم در این شرایط خاص نسخه روشنی وجود نداشت و نمیتوانست وجود داشته باشد. نه «کمونیسم جنگی»، نه دوران «نپ» (برنامه نوین اقتصادی) و نه جنگ جهانی دوم و تجاوز دنیای امپریالیسم به شوروی در هیچ اثر و سندی پیشگوئی نشده بود و در نزد هیچ غیبگوئی وجود نداشت. آثار مارکس و انگلس تنها خطوط کلی چنین جامعهای را و آن هم در شرایط یک انقلاب جهانی در دنیای سرمایهداری و نه در دوران امپریالیسم مطرح میکردند. لنین میگفت: «من بارها گفتهام که شروع انقلاب کبیر پرولتری برای روسها آسانتر بود تا برای کشورهای پیشرو، ولی ادامه آن و رساندن آن به پیروزی نهائی به معنای تشکیل کامل جامعه سوسیالیستی برای آنان دشوارتر خواهد بود». (منتخبات آثار ترجمه فارسی).

استالین باید صنعتیکردن کشور را، که شرط بقاء و استقلال اقتصادی و سیاسی شوروی بود و شرط مقاومت در مقابل تجاوز بورژوازی اروپا محسوب میشد، به پیش میبُرد، وی باید برای صنعتیکردن کشور، کشاورزی را نیز صنعتی میکرد و برای این کار برنامه اشتراکیکردن کشاورزی برای استفاده از ماشینهای صنعتی و افزایش تولید محصولاتِ کشاورزی ضروری بود. در این عرصه مقاومت وجود داشت. طبقات ارتجاعی در مقابل از دستدادن مزایای خویش مقاومت میکردند و میخواستند از گذشته در مقابل آینده شوروی دفاع کنند. آنها تنها تا آستانه دروازه دهکده خود را میدیدند، در حالی که استالین در پی حفظ مرزهای سوسیالیسم و پیریزی دنیای نوین، با دورنمائی تاریخی و افقی روشن بود.

منتقدان به استالین، باید به این پرسشها پاسخ دهند. ضرورت اقدامات وی را درعرصهی نقد، کالبد شکافی کنند و آنوقت پیشنهادات خویش را با توجه به شرایط داخلی و خارجی آن روز شوروی ارائه دهند. پرگوئیهای روشنفکرانه که اساساً از اطاقهای فکری امپریالیستی مایه میگیرند، حلال هیچ مشکلی نیستند. دنیا را نمیتوان به دست مرعوبشدگان سیاسی و بزدلان سپرد. استالین در شرایطی به قدرت رسید که جنگهای داخلی و قحطی کشور را به مرز نابودی کشیده بود و از این گذشته عُمال خرابکار دشمن مرتب از خارج برای بمبگذاری، ترور و خرابکاری به داخل شوروی گسیل میشدند، تا با عملیات خرابکارانه مانع ساختمان سوسیالیسم شوند. در آن دوران هنوز واژه «داعش» مصطلح نبود، ولی همین «داعشهای» امروزی را بدون ریش و سبیل به شوروی صادر میکردند. ارتجاع جهانی تلاش داشت ملتهای مسلمان شوروی را بر ضد کمونیستها با تبلیغات مذهبی بهشوراند و آنها را از کشور سوسیالیستی جدا کند. کلیسای متعصب ارتدوکس روس نیز که جیرهخوار سلسله تزارها (رومانفها) بود، از تبلیغ علیه بیخدایان دست بر نمیداشت.

تحت رهبری استالین کشور روسیه با جمعیتی اغلب دهقانی، از آوریل سال ۱۹۲۲ تا مارس ۱۹۵۳ که استالین در رأس قدرت قرار داشت، به کشوری صنعتی و دومین کشور قدرتمند جهان بدل شد. استالین بر این نظر بود که سربرآوردن فاشیسم در اروپا، جنگ داخلی در اسپانیا، روی کار آمدن نازیها در آلمان، فاشیستها در ایتالیا و فالانژیستها در اسپانیا، تقویت مستبدان مجارستان، رومانی، بلغارستان، یوگسلاوی و آلبانی همه و همه واکنش بورژوازی اروپا در مقابل استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی است. وی باید شوروی عقبمانده را تا زمان تجاوز نازیها به شوروی، از درون و بیرون مستحکم میکرد، تا از رخنه دشمنان در امان بماند. بحث بر سر بود و نبود سوسیالیسم بود. وی با قرارداد مولوتف-ریبن تروپ برای اتحاد شوروی مهلت تنفس بهوجود آورد و به این ترتیب و شوروی سوسیالیستی برای پیروزی بر نازیسم را آنچنان قدرتمند ساخت که پوزه نازیها را علیرغم حمایت آشکار و پنهان امپریالیستهایِ غرب به خاک مالید و چهره جهان را تغییر داد. طبیعی است که در تمام این دوران کوتاه، از بر سر کار آمدن رفیق استالین در ۱۹۲۲ تا زمان درگذشتش ۱۹۵۳ - که تنها سی سال طول کشید، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در شرایط اضطراری به سرمیبرد و سرنوشت انقلاب از درون و بیرون تهدید میشد. برای غلبه بر این امر به سرعت عمل نیاز بود، نیاز بود که انضباط حزبی و تمرکز قدرت در کشور به صورت شدیدی سازماندهی شود. جای ندبه و زاری، ترویج یأس و ناامیدی، شک و تردید وجود نداشت. انقلاب و ساختمان سوسیالیسم که نیاز به فداکاری و از خودگذشتگی و ایمان و شور و شوق فراوان داشت، مجلس مهمانی نبود و نمیتوانست باشد. پیروزیهای شوروی یکی بعد از دیگری و موفقیتهای سرگیجهآور دوران استالین، وی را به قهرمان تودهها و طبقه کارگر بدل کرد، که تا امروز نیز وی را در سراسر جهان ستایش میکنند. این همه کتُبی که در جهان برای سیاهکردن شخصیت استالین منتشر میشود، ناشی از زخمهای مُهلکی است که بورژوازی جهانی از اراده قدرتمند و شخصیت تاریخی استالین برداشته است و سرانجام نیز آنها را میکُشد. استالین قهرمان مردم بود. برای وی «کیش شخصیت» ایجاد نهکردند، شخصیت بینظیر و تاریخی وی بود که استالین را به رهبر بیبدیل طبقه کارگر بدل ساخت. کمونیستها این پرسش را مطرح میکنند که سیاستها و اقدامات رفیق استالین و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، که وی در رأس آن قرار داشت، در خدمت کدام طبقه اجتماعی بود و به کدام طبقه اجتماعی خدمت کرد؟ ما به این پرسش با قطعیت کمونیستی پاسخ میدهیم. استالین نماینده طبقه کارگر و مظهر مقاومت و نماینده آرزوها و ایدههای طبقه کارگر بود. طبقه کارگر از او نیرو میگرفت، به قدرت خود پی میبرد و گام به گام آرمانهای خود را متحقق میساخت. رویزیونیستها نیز از این امر ناراحت هستند.

اگر کمونیستها این معیارهای سنجش علمی را از دست بهدهند، به ارزیابیهای غیرطبقاتی و اراجیف نوع خروشچفی میرسند که دروغی را باید با دروغ دیگر نقض کنند. اگر چنین شود، آنوقت باید ارزیابی از استالین و نقش تاریخی وی را به صورت غیرطبقاتی مطرح کنیم. از یک رهبر بینظیر و بزرگترین سیاستمدار و تئوریسین قرن بیستم، بعد از رفیق لنین، و از معمار بزرگ ساختمان مشکل و پیچیده سوسیالیسم در شوروی، یک دیوی بهسازیم که دیوانه بود، تشنه خون بود، سر میبرید، مخالف را با دستهای خود شخصاً خفه میکرد، مخوف بود، خودش شکنجه میکرد و لذت میبُرد، ۴۰ میلیون را به قتل رسانید و در گورهای دستءجمعی دفن کرد، عقب مانده بود و برج ایفل این مظهر «اروپای متمدن» را ندیده بود و نمیدانست برلین پایتخت آلمان است، به جز روسی شکسته و ناقص آنهم با لهجه دهاتی به هیچ زبانی حتی زبان مادری گُرجی خود سخن نمیگفت و فردی کینهتوز و کودتاگر و دسیسهساز بود. زن و بچهاش از دست او فرار میکردند و وی به همه سوءظن داشت، قد کوتاه و آبلهرو بود، مردی بود مملو از عقدههای روانی. از تئوری هیچ چیز سرش نمیشد و همه نظراتاش را از نظریات تروتسکی و بوخارین کپی کرده بود و با تبر زندگی میکرد و بیحساب ودکا مینوشید. روی مدودوف، که پدرِ رویزیونیستاش در دوران استالین مورد پیگرد بود، تاریخنگار همدست خروشچف، حتی سیاه رو سفید «اسناد پلیس مخفی بودن» استالین در زمان تزار را پیدا کرده بود، که گویا استالین باید کمونیستها را به پلیس تزار لو میداد. وی یک مستبد بیمار بود و به همه شک داشت و دموکراسی را نابود کرده بود، تنها اتهام دزدی و رشوهخواری را به استالین نهبستند، که آنوقت ناچار بودند، گنجهای استالین را از کاخ کرملین استخراج کنند و اجباراً آنها را به نظارت مردم شوروی بهگذارند. آنها برای تخریب استالین، که در واقع تخریب سوسیالیسم و تجارب سی سال دیکتاتوری پرولتاریا است، ناچارند به افسانه سرائی متوسل شوند، و از فروید کمک بهگیرند. و این است منطق بیمارگونه و سراپا افترای رویزیونیستها، این دشمنان طبقه کارگر و کمونیسم، که تاکنون موفق نشدهاند در اثبات دروغهایشان حتی یک گور دستجمعی زمان استالین را نبش قبر کنند و به معرض دید عموم بهگذارند. این است ارزیابی غیرطبقاتی بورژواها و خروشچف از استالین. روشن است که چنین نفرتی فقط میتواند نفرت طبقاتی باشد. تحولات شوروی را میشود یا از طریق تجزیه و تحلیل طبقاتی و بر متن مبارزه طبقاتی که کشور درگیر آن بود، بررسی کرد، که آنوقت این یک بررسی تاریخی علمی است و توضیح میدهد که این رهبران رویزیونیست و یا غیر رویزیونیست در این مبارزه در کجای کار بوده و در کدام جبهه قرار داشته و چه اقدامات مثبتی کردهاند. و یا میشود به نحو خروشچف تاریخ را توضیح داد که یک قلدر دیوانه سی سال جهان را سر انگشت خود چرخانده است. راه دیگری وجود ندارد. استالینِ رهبر، ولی کمی مستبد و کمی دیوانه وجود ندارد. لنین در اثر داهیانهاش به نام «وظایف سوسیال دموکراتهای روس» به این نکته اساسی که باید با معیارهای ماتریالیسم تاریخی به رویدادها برخورد داشت، نوشت:

«نخست اینکه نمایندگان تئوریهای کهنه انقلابی، اصول سوسیال دمکراسی را اساساً درک نمیکنند و عادت کردهاند طرح برنامهها و نقشههای فعالیت خود را بر اساس ایدههای مجرد قراردهند و نه بر اساس برآورد عملکرد طبقات گوناگونی که واقعاً در کشور فعالیت مینمایند (تکیه از توفان) و به حکم تاریخ در مناسبات متقابل معینی قرار گرفتهاند. فقدان بحث واقعی درباره آن منافعی که به سود دموکراسی روس است، فقط میتواند باعث پیدایش این عقیده گردد که گویا سوسیال دموکراسی روس وظایف دمکراتیک انقلابیون روس را کم اهمیت میانگارد». ( ترجمه از متن انگلیسی-توفان)

این بیماری، عدم تحلیل مشخص از شرایط مشخص و چسبیدن به مفاهیم و مقولات کلی و بی بو و خاصیت، همان انبان تغذیه دشمنان سوسیالیسم است. به نظر مضحک میآید که عدهای «انقلابی ناب» پیدا میشوند که مدعیاند چرا در شوروی فاصله برگزاری کنگره ۱۸ تا ۱۹ حدود ۱۳ سال طول کشیده است. به نظر آنها، این نشانه استبداد و قدرتطلبی شخص استالین است که قدرت را قبضه کرده بوده است. در حالی که برگزاری این کنگره میان سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۹۵۲ و سرگرم شدن انقلابیون روسیه به مسایل داخلی و کشیدن کادرها ازسنگرهای مقاومت در جبههها در مقابل تجاوز خارجی به بازی دموکراسی، تا هر سال یک کنگره «قانونی» و «مودبانه» برگزار شود، هواداری از هیتلر است و نه انتقاد از «محدودیتهای دموکراسی» در روسیه. اگر ۱۳ کنگره و یا ۲۶ کنگره فوقالعاده در این مدت برگزار میشد، باز هم همه نمایندگان کمونیستهای شوروی یکصدا، با سرود زنده باد استالین وی را به دبیرکلی حزب کمونیست شوروی به اتفاق آراء انتخاب میکردند. این اقدام بیان و مظهر دموکراسی پرولتری است و نه مرعوب و تسلیمشدن به تبلیغات و دروغهای دیکتاتوری لیبرالیسم بورژوائی.

نقل از انتشارات حزب کار ایران توفان. «حزب توده ایران، گذار از رویزیونیسم به سوسیال دمکراسی، با تجدیدنظر در اصول عام مارکسیسم- لنینیسم و خیانت به سوسیالیسم و اتخاذ سیاست سازش طبقاتی»


افسارگیسختگی نئولیبرالیسم و وضعیت کارگران در چین «کمونیسم»

گزارشی را که در زیر ملاحظه میفرمائید، در مورد وضعیت کارگران چین است که از شبکه خبری کانال ۱ سوئد در برنامه «آگندا»، یکشنبه مورخ ۱۸ دسامبر ۲۰۱۶ پخش گردید. جالب توجه است، حزب و دولتی که مدعی کمونیسم و سوسیالیسم  و طبقه کارگر است، چنان با اقتصاد نئولیبرالی درآمیخته است که حتی به جرأت میتوان گفت از ممالک سرمایهداری امپریالیستی غربی نیز سبقت گرفته است و اساساً کوچکترین وقعی به حقوق ابتدایی کارگران، محیطکاری و قوانین و پیمانهای دسته جمعی نمیگذارد و با کارگر همان برخورد ضدانسانی را میکند که در سه دهه اخیر سرمایهداران اروپایی و آمریکایی با الهام از دکترین نئولیبرالیسم «میلتون فردمن» مشغول به اجرای آن هستند و روزگار کارگران را سیاه کردهاند.

تضعیف قراردادهای دسته جمعی و در بخشهای صنایع کوچک الغای کامل اینگونه قراردادها، اخراجهای دسته جمعی و بیرویه کارگران و کاهش دستمزد، کاهش بیمه بیکاری، کاهش بیمه درمانی، خصوصیسازیها و افزایش هزینههای خدماتی ...و کاهش قدرت خرید مردم نتیجه همین سیاستخانمانبرانداز نئولیبرالی است که سیمای سیاسی اقتصادی «دولتهای رفاه» را دگرگون کرده و ناامنی شغلی سایه شوماش را در سراسر محیط کاری گسترده است.

آنها که هنوز براین باورند، چین کشوری «سوسیالیستی» است و تحت رهبری «حزب کمونیست» به سوی جامعه بیطبقه و الغای طبقات و دولت روان است، یا در جهل و نادانی بسرمیبرند، یا اینکه آگاهانه مأموریت دارند تا نظام سرمایهداری امپریالیستی چین را به عنوان سوسیالیسم به خورد مردم دهند و با خرابکاری و مشوب افکار مانع رشد و تکامل جنبش کمونیستی گردند. آنچه غیرقابل کتمان است، این است که با رویکارآمدن دارودسته دن سیاپینگ در ۱۹۷۴ ماهیت حزب و دولت چین دگرگون شد و سرمایهداری در این کشور احیا گردید. احیای سرمایهداری در چین و مظاهر فرهنگی و اجتماعی و ورزشی.... آن به قدری آشکار است که نیاز به تحقیق و بررسی آنچنانی ندارد. زیرا خود سران حزب و دولت چین بدان اذعان دارند، حتی در برنامه «حزب کمونیست» چین نیز عضویت سرمایهدار و استثمارگر به رسمیت شناخته شده است. چین امروز نه تنها سرمایهداری است، بلکه یک کشور امپریالیستی و به گفته صحیحتر یک نظام سوسیال امپریالیستی است. زیرا هنوز حزب گردانندهاش «حزب کمونیست» است و ریاکارانه از «سوسیالیسم» سخن میگوید، لیکن آنچه عمل میکند، امپریالیستی است و جز این نیمتواند باشد.

رویزیونیستهای وطنی ایرانی، که شرمگینانه چین را «سوسیالیستی» تعریف میکنند و شهامت واردشدن به این بحث را ندارند، منتظر شنیدن آژیر «حزب کمونیست» چین هستند تا ناماش را رسماً تغییر دهد و خود مستقیماً به سرمایهداریبودن نظام اعتراف نماید و آنوقت است که رویزیونیستها خواهند پذیرفت که چین از امروز کشور کاپیتالیستی است و نه «سوسیالیستی»!! به دیگر سخن، چین به یکباره و یکشبه سرمایهداری و سوسیال امپریالیستی شده است!!!؟

حال در زیر چکیده این گزارش در مورد تبعات سیاستهای نئولیبرالی در محیطکاری و وضعیت مصیبتبار کارگران و حاکمبودن قانون جنگل و بیحقوقی مزدبگیران را از زبان خود کارگران بهخوانید و به قضاوت بهنشیند! از سخنان کارگران بیکار و نمایندگان سندیکاهها در این گزارش جز این برنمیآید که رویزیونیسمِ حاکم در چین، دیکتاتوری بورژوائی است و نه دیکتاتوری پرولتاریا! سیستم حاکم سرمایهداری امپریالیستی است و نه سوسیالیستی!

مطالعه این گزارش را به خوانندگان گرامی توصیه میکنیم:

«بیکاری در چین افزایش یافته و گریبانگیر بخش بزرگی از کارگران شده است. یکی از کارگران معدن شرق چین میگوید: «اگر تغییراتی به نفع کارگران صورت نه گیرند، جامعه منفجر خواهد شد. دولت مدافع ما تهیدستان نیست و نسبت به وضعیت ما بیتوجه است». کارگرانی که از روستاها برای پیداکردن کار به شهرها مهاجرت کردهاند، در وضعیت اسفناکی به سر میبرند. این کارگران در اتاقهای کوچک و پرشمار زندگی میکنند و فاقد امکانات اولیه زندگی هستند. در سال گذشته روزانه 8 اعتصاب کارگری برای اضافه دستمزد، حقوق معوقه و بهبود شرایط محیطکاری و یا علیه اخراج بیرویه انجام گرفت. در همین رابطه یکی از فعالین کارگری میگوید: «ما از فقدان قراردادهای جمعی، اخراج و تقسیم ناعادلانه ثروت رنج میبریم. حزب «کمونیست» چین امروز از کارگران دفاع نمیکند. این حزب نماینده کوچکی از بالائیهاست و از سرمایهداری حمایت میکند.» زن کارگر نساج که تازگیها بیکار شده است، میگوید: «پس از شرکت در یک تظاهرات اعتراضی از کار برکنار شدم» این زن کارگر که با یک خبرنگار خارجی در منزلاش در حال مصاحبه بود، بازداشت شد.

پا هم دونگ فنگ، یکی از رهبران و موسسین «سندیکای چاینا بولیتی هونکونگ» میگوید:

نباید تسلیم شد، باید علیه وضع موجود اعتراض کرد. در یکسال اخیر  بیش از ۲۳۰۰ اعتصاب کارگری در چین داشتهایم. اقتصاد «بازار آزاد» به شدت درحال رشد است. چین دیگر کشور سوسیالیستی نیست، دولت و حزب به کارگران بیتوجهاند و نمیخواهند منافع و حقوق کارگران و امنیت محیطکاری را تحقق بخشند. تضادهای طبقاتی رشد کردهاند و حزب «کمونیست» گام به گام بیشتر پی میبرد که کنترلاش را ازدست میدهد و به دنبال راه حلی میگردد. واقعیت این است که چین آن طور که مدعی است، دیگر یک کشور سوسیالیستی نیست. دولت وحزب باید به اتحادیه کارگری بیشتر توجه کنند و از حقوق کارگران دفاع نمایند، اما متأسفانه اینطور نیست. در چین سندیکای دولتی وجود دارد، اما این اتحادیه طبقه کارگر را نمایندگی نمیکند. هدف این اتحادیه دولتی، کنترل بر کارگران است. در دورهای که اقتصاد با برنامه در چین حاکم بود، اتحادیههای کارگری میتوانستند، نقش مثبتی ایفا نمایند، زیرا اقتصاد تحت کنترل دولت بود. اما اکنون اقتصاد بازار در کشور جریان دارد و کارفرمایان از حزب و دولت تبعیت نمیکنند، زیرا این اقتصاد نامش اقتصاد «بازارآزاد» است و هر طوری که خواستند، عمل میکنند. کارفرمایان از نیروی کار سوء استفاده میکنند و اتحادیه نمیداند چگونه با آنها برخورد کند. (تاکید از توفان است).»

در پاسخ به این پرسش که آیا همه این اعتصابات و اعتراضات تهدیدی برای حزب محسوب میشوند و اینکه این امر می تواند به یک خطمشی سیاسی تکامل یابد؟ پا هم دونگ فنگ چنین پاسخ میدهد:

«بسته به این دارد که چگونه آدم به خواهد این موضوع را بهبیند. اگر این اعتراضات تهدید محسوب شوند، آن وقت پلیس را برای دخالت در این رابطه به میدان میآورد که در این صورت میتواند منجر به انفجار در جامعه شود. از طرفی این اعتراضات و اعتصابات میتوانند به امر مثبتی بدل شوند، از جمله اینکه خواست مهم کارگران، که قراردادهای دستهجمعی است، محقق شوند. من قبلاً از کشور شما، سوئد، دیدن کردم، کشورهای اسکاندیناوی با اجرای پیمانهای دستهجمعی توانستند به این قبیل معضلات پاسخ دهند. به نظر من پیمانهای دستهجمعی در محیطکاری و در بخش صنایع روشهایی هستند که میتوانند موقعیتی برای «حزب کمونیست چین» جهت مذاکره و حل بحران سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و پیشرفت عمومی باشد. این روش موقعیتی مناسب برای راه حلهای مسالمتآمیز، حتی برای بقاء حزب نیز میباشد. مایه تعجب من است که اکنون در کشور سوئد عدهای از قراردادهای دستهجمعی ناخرسند هستند، درحالی که چنین قراردادی یک راه حل منطقی برای کشور پهناور چین محسوب میشود. من راستش نمیفهمم شما سوئدیها چرا از قراردادهای دستهجمعی ناخرسندید؟»

***

حزب «کمونیست» چین در نوزدهمین کنگرهاش، که اخیراً برگزار گردید، اعلام کرده است که به مارکسیسم - لنینیسم، اندیشه مائو ، «تئوری سه جهان» دونگ سیاپینگ ( سال ۱۹۷۶)، «تئوری سه نمود» ژیانگ زمین ( سال ۲۰۰۰) و «اندیشه شی زین پینگ با خصوصیات چینی» (سال ۲۰۱۷) بطور قاطع وفاداراست. رهبران این حزب همه سیاستها و اندیشههای ضد و نقیض گذشته چین را برای عوامفریبی و ایجاد سردرگمی کارگران و مردم چین دنبال هم قطار کردهاند. آیا اندیشه دیگری در صحنه سیاسی چین باقی مانده است که رهبران به این قطار اضافه کنند؟ «اندیشه شی زین پینگ با خصوصیات چینی» در عمل به معنی این است که آقازادهها باید به محض ورود به دانشگاههای اروپا و آمریکا توان خرید مرسدس بنز آخرین مدل را داشته باشند و این درحالی است که در خیابانهای پکن افرادی دیده میشوند که آشکارا و در ملاء عام گدائی میکنند.

همچنین در کنگره ۱۹ حزب «کمونیست» چین آمده است «بازار است که سهم امکانات برای سرمایهگذاری در بخشهای اقتصادی را تعیین میکند.» دولت چین بین سیستم حاکم بر هنگ کنگ و سیستم حاکم بر مناطق دیگر فرق میگذارد و اذعان میکند که هنگ کنگ سرمایهداری است. حال پرسش این است این هنگ کنگ سرمایهداری است که به چین «سوسیالیستی» پیوسته است، یا برعکس، «چین کمونیستی به هنگ کنگ کاپیتالیستی» پیوسته است.!!!


گشت وگذاری در فیسبوک پاسخ به یک پرسش

پرسش: رفقای عزیز توفان، آیا در سوسیالیسم طبقات محو میشوند و مبارزه طبقاتی از بین می‌رود. چرا در دوره استالین پایان وجود طبقات اعلام شد. آیا فکر نمی‌کنید استالین و حزب کمونیست اتحاد شوروی در اینباره به خطا رفته باشند. ممنون می‌شوم به این پرسش من، که طرفدار سوسیالیسم هستم و از خدمات شوروی تحت رهبری استالین به خلق و طبقه کارگر روسیه دفاع می‌کنم، جواب دهید. سپاس از زحمات شما!

پاسخ: رفیق عزیز، ما بارها به این پرسش پاسخ داده‌ایم و باز هم می‌کوشیم به طرح سئوال شما صمیمانه پاسخ دهیم. متأسفانه بسیاری از مدعیان کمونیست برداشت نادرستی به سخنرانی رفیق استالین در مورد «محو طبقات» در شوروی دارند، که یا از سر ناآگاهی است و یا ستیز آگاهانه با استالین و اصول و مبانی کمونیستی.

لنین در مقاله ابتکار عظیم می‌نویسد: «پرولتاریا پس از تصرف قدرت سیاسی مبارزه طبقاتی را قطع نمی‌کند، بلکه آنرا - تا زمان محو کامل طبقات- ادامه می‌دهد، ولی البته در شرایط دیگر، به شکل دیگر و با وسائل دیگر. و اما معنای «محو طبقات» چیست؟ همه کسانی که خود را سوسیالیست می‌نامند، این هدف نهائی سوسیالیسم را قبول دارند، ولی چه بسا همه در معنای آن تعمق نمیورزند. طبقات به گروه‌های بزرگی از افراد اطلاق می‌گردد که بر حسب جای خود در سیستم تاریخاً معین تولید اجتماعی، بر حسب مناسبات خود (که اغلب به صورت قوانین تثبیت و تنظیم گردیده است) با وسائل تولید، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابر این برحسب شیوههای دریافت و میزان آن سهمی از ثروت اجتماعی که در اختیار دارند از یکدیگر متمایزند. طبقات آنچنان گروه‌هائی از افراد هستند که از بین آنها یک گروه می‌تواند، به علت تمایزی که بین جای آنها در یک رژیم معین اقتصاد اجتماعی وجود دارد، کار گروه دیگر را به تصاحب خود درآورد. واضح است که برای محو کامل طبقات باید نه تنها استثمارگران یعنی ملاکین و سرمایه‌دران را سرنگون ساخت و نه تنها مالکیت آنها را لغو نمود، بلکه باید هرگونه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را نیز مُلغی ساخت و هم فرق بین شهر و ده و هم فرق بین افراد متعلق به کار جسمی و افراد متعلق به کار فکری را از بین بُرد. این کاریست بس طولانی. برای انجام این امر باید در جهت تکامل نیروهای مولده گام بزرگی به پیش برداشت، باید بر مقاومت بقایای کثیرالعده تولید کوچک فائق آمد (مقاومتی که اغلب بطور پاسیف ابراز می‌گردد و بسیار سرسخت است و فائق‌آمدن بر آن بسیار دشوار است)، باید بر نیروی عظیم عادت و جمودی که ناشی از این بقایاست فائق آمد.» لنین در اینجا تعریف روشنی از محو طبقات می‌دهد و تمام بردارشت‌های اقتصادی آنرا بر می‌شمارد.

در روسیه، حزب کمونیست شوروی، به رهبری استالین، در همان بدو انقلاب مضمحل نمودن مناسبات حاکم سرمایه‌داری را آغاز کرد، وسایل تولید را به مالکیت دولت سوسیالیستی درآورد و با تصویب برنامههای پنجساله اقتصادی، با سیاست صنعتی کردن کشور و اشتراکی کردن کشاورزی زمینه استقلال کشور و محو بهره‌کشی انسان از انسان را فراهم‌آورد. نیروی کار کارگران قابل خرید و فروش نبود. نیروی کار کارگران از صورت کالا بیرون آمد. بازرگانی خارجی، ثروتهای زیرزمینی و بانکها ملی شدند و در اختیار دولت دیکتاتوری پرولتاریا قرارگرفتند. بنا به تعریف لنین دیگر در اتحاد شوروی بعد از ۱۹ سال که از انقلاب اکتبر می‌گذشت، آن طبقاتی که بر حسب جای خود در سیستم تاریخاً معین تولید اجتماعی، بر حسب مناسبات خود (که اغلب به صورت قوانین تثبیت و تنظیم گردیده است) با وسائل تولید، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابر این برحسب شیوه‌های دریافت و میزان آن سهمی از ثروت اجتماعی که در اختیار داشتند، طبقات استثمارگر نامیده می‌شدند، وجود نداشت. در اتحاد شوروی بعد از ۱۹ سال تحولات و تغییرات اقتصادی دیگر گروه‌های بزرگ و طبقاتی که به علت تمایزشان در یک رژیم معین اقتصاد اجتماعی، به علت جایگاه اجتماعیشان در تولید به آنچنان گروه‌هائی از افراد تبدیل شده باشند، که بتوانند کار گروه دیگر را به تصاحب خود در آورند، وجود نداشت. آیا خنده‌آور نیست که ما بعد از این همه تغییرات بنیادی در عرصه اقتصادی از گروه‌های بزرگی صحبت کنیم که دارای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید هستند و کار غیر را استثمار می‌کنند؟ کجا بودند این گروه‌های بزرگ؟ چنین گروه‌هائی را در شوروی با انقلاب اقتصادی مضمحل کردند. طبقه به مفهوم اقتصادی در شوروی از بین رفت. این شعبده‌بازان با درهم‌آمیزی مفاهیم می‌خواهند امری را که صحت دارد، ناصحیح جلوه دهند. ما مجدداً می‌پرسیم این طبقات استثمارگر، که نیروی کار را در بازار آزاد می‌خریدند و در کارخانه‌های خود استثمار می‌کردند در کجای شوروی بودند؟ روشن است که این شبه مارکسیست‌ها مفهوم طبقه را نفهمیده‌اند. برای آنها دوران قبل از انقلاب و بعد از انقلاب فرقی نکرده است. هم در قبل و هم در بعد از انقلاب بورژوازی روسیه به صورت طبقه بر تولید تسلط داشته است. آنها فرق طبقه را از نظر مفهوم اقتصادی نمی‌فهمند.

استالین تحت عنوان «ما در حال ساختن شالوده اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هستیم و می‌توانیم آنرا تماما بنا کنیم» در مورد اساس ساختمان سوسیالیسم در شوروی سخن میراند و میگوید: «من در سخنرانی‌ام گفتم که اساس سیاسی سوسیالیسم دیگر در نزد ما ساخته شده است - و آن دیکتاتوری پرولتاریاست. من گفتم که اساس اقتصادی سوسیالیسم خیلی مانده که ساخته شود و ما باید آنرا به‌سازیم. من ادامه می‌دهم که طرح پرسش به این نحو است: آیا ما می‌توانیم با تکیه بر نیروی خود پایه اقتصادی سوسیالیسم را در کشورمان مستقر کنیم؟ من سرانجام گفتم که این پرسش اگر آن را به زبان طبقاتی برگردانیم، به شکل زیر درمی‌آید: آیا ما می‌توانیم متکی بر نیروی خود، نیروی شوروی‌مان بر بورژوازی چیره شویم؟ ترتسکی در سخنرانی‌اش مدعی است که من منظورم از چیره‌شدن بر بورژوازی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از جنبه سیاسی بوده است. طبیعتاً این درست نیست. در اینجا روح فراکسیون تروتسکی در وی حلول کرده است. از سخنرانی من چنین برمی‌آید که من منظورم از چیره‌شدن بر بورژوازی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی غلبه اقتصادی مورد نظرم بوده است، زیرا که غلبه سیاسی مدت‌هاست انجام شده است.

منظور از غلبه اقتصادی بر بورژوازی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چیست؟ و یا به عبارت دیگر مفهوم پی‌ریزی بنای اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چیست؟

«ساختمان اساس اقتصادی سوسیالیسم یعنی کشاورزی را با صنایع سوسیالیستی به یک کلیت اقتصادی بدل کنیم، کشاورزی را تحت رهبری صنایع سوسیالیستی قرار دهیم، مناسبات میان شهر و ده را بر اساس مبادله تولیدات کشاورزی و محصولات صنعتی تنظیم کنیم، یعنی تمام آن مجاری را به‌بندیم و نابود گردانیم که از طریق آنها طبقات پدید آمده و قبل از هر چیز سرمایه ایجاد می‌شود و سرانجام نوعی شرایط تولید و توزیع بنا نهیم که مستقیما و بلاواسطه به محو طبقات منجر می‌شوند» (به سخنرانی استالین در پلنوم وسیع هفتم کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مراجعه کنید). من به این شکل در سخنرانی‌ام ماهیت ساختمان اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را تعریف کردم. این تعریف دقیقاً بازتاب تعریف «ماهیت اقتصادی»، «پایه اقتصادی» سوسیالیسم است، که لنین در طرح مشهور خود مربوط به مقاله‌اش «مالیات جنسی» بیان کرده است. (منظور مقاله «برنامه و طرح‌هائی برای جزوه «در باره مالیات جنسی« است، مراجعه شود به جلد ۳۲ چاپ چهارم صفحات ۲۹۹ تا ۳۰۷ به زبان روسی). آیا این تعریف درست است و آیا ما می‌توانیم بر روی امکان ساختمان اقتصادی سوسیالیسم در کشورمان حساب کنیم - حال این اساس مسئله تفاوت عقاید ماست. ترتسکی حتی کناری هم به این پرسش برخورد نکرد، وی به راحتی از کنارش رد شد، ظاهراً فکر کرده بود صرفه در این است که سکوت کند. اینکه ما در حال آن هستیم که اساس اقتصادی سوسیالیسم را بنا کنیم و ما می‌توانیم آنرا کاملاً بنا کنیم را می‌توانیم از این واقعیت به‌فهمیم که:

الف) تولید سوسیالیستی ما یک تولید بزرگ منسجم است، در حالیکه تولید غیر ملی در کشور ما تولید خُرد پراکنده است. روشن است که رجحان تولید بزرگ و آن هم تولید بزرگ منسجم در قبال تولید خُرد یک واقعیت غیر قابل انکار است.

ب) تولید سوسیالیستی ما مدت‌هاست رهبری تولید خُرد را به‌دست گرفته و تولید خُرد این رهبری را پذیرفته است صرف‌نظر از اینکه این تولید خُرد مربوط به شهر و یا روستا باشد». (آثار استالین جلد ۹ دسامبر ۱۹۲۶ تا ژوئیه ۱۹۲۷).»

پس ملاحظه می کنید که در آثار استالین سخن بر سر نفی مبارزه طبقاتی نیست سخن بر سر ایجاد آن پایه و اساس اقتصادی است که به موجب آن می‌توان طبقه را تعریف کرد و یا آن را از نظر توان اقتصادی و زمین مادی پیدایش نابود نمود. برای نابودی طبقات باید مبارزه مستمر طبقاتی کرد و این مبارزه در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک همواره صورت میگیرد. در اتحاد جماهیر شوروی، در اثر انجام انقلاب سوسیالیستی اکتبر و خلع ید بورژوازی از قدرت و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا تحت رهبری حزب کمونیست بلشویک شوروی و تصاحب قدرت سیاسی، مبارزه پرولتاریا در عرصه سیاسی به نتیجه رسید. بورژوازی و طبقات استثمارگر دیگر در قدرت سیاسی حضور نداشتند. با هیچ حیله ای نمی‌توان مدعی شد که بورژوازی پس از انقلاب کبیر اکتبر هنوز در قدرت سیاسی سهیم بود و یا حضور داشت. حال باید با تکیه بر دیکتاتوری پرولتاریا، اهرم‌های اقتدار اقتصادی طبقه بورژوازی و استثمارگر را از میان برمی‌داشتند و این کار با نیروی توان‌فرسا و تئوری ساختمان سوسیالیسم در شوروی، با دست قدرتمند رهبری استالینی حزب به نتیجه رسید. وقتی قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی تغییر یافت و در این قانون اساسی وضعیت جدید اقتصادی و سیاسی بازتاب یافت، دیگر نمی‌شد از وجود و حضور طبقات استثمارگر به مثابه طبقه منسجم سخن راند. طبقات استثمارگر در شوروی نابود شدند. و استالین به‌درستی به این امر تکیه می‌کند. مضحک بود اگر در بعد از ۲۰ سال هنوز مدعی می‌شدند که ما انقلاب کردیم، قدرت سیاسی را کسب کردیم، دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر ساختیم، اقتصاد را دگرگون ساختیم، ولی نه‌توانستیم طبقات را به مثابه طبقه از بین به‌بریم و وضع به صورت سابق است. طبیعتاً چنین رهنمودی به پرولتاریای جهان سند ورشکستگی بود. آنچه که هنوز باقی مانده بود، افکار و ایده‌ها و فرهنگ چند صدساله عقب‌مانده و ارتجاعی سرمایه‌داری و طبقه سرمایه‌داری بود که باید با آن تا از بین رفتن طبقات در عرصه جهان مبارزه می‌شد. افکار بورژوازی هنوز زنده بود که بارها لنین و استالین به دیرپائی و پُرجانی آنها اشاره داشتند. به این جهت مبارزه طبقاتی ادامه می‌یافت و باید ادامه پیدا می‌کرد. عده‌ای اشاره به محو بورژوازی از نظر اقتصادی در قانون اساسی شوروی را مترادف با نفی مبارزه طبقاتی قرار می‌دهند و این ناشی از اختلاط مفاهیم در بین آنهاست. در قانون اساسی شوروی به روشنی به این تحولات اقتصادی که منجر به نفی بورژوازی به عنوان طبقه و یک گروه بزرگ استثمارگر شده است، اشاره رفته است. تمام تحولات اقتصادی، که با دست حزب و طبقه کارگر به ثمر رسیده شده است، برجسته گردیده است و خوب است که ما سند آن را که همان سند بحث پیرامون قانون اساسی شوروی است، منتشر کنیم. ادامه دارد.   


پرسش و پاسخ در شبکه تلگرام

پرسش: چرا حزب شما اینقدر به مجاهدین که یک اپوزیسیون بسیار قوی ومردمی و از جان گذشته و تمام هستی‌اش را در مبارزه قهرمانانه با رژیم آخوندی گذاشته است، بد می‌گوید و از آن دفاع نمی‌کنید؟ آیا این خدمت به رژیم نیست؟

پاسخ: دوست عزیز، هنوز متوجه نشديد كه در ايران و منطقه چه مي‌گذرد. شما متأسفانه همه افكار و سياست‌هاي مجاهدين را، كه شكست و پشت شكست بود و همدستي با صدام حسين و به بيرون پرتاب‌شدن از عراق و پراكنده‌شدن درآلبانی و ساير كشورها و پناه‌بردن به زير چتر هارترين جناح‌هاي امپرياليستي جمهوري‌خواه و أجانب، كه هرگز دل‌شان برای هيچ بشري نمي‌سوزد و ضدبشراند، دفاع مي‌كنيد بدون اينكه كوچك‌ترين نقدي به ٣٨ سال سياست‌هاي متناقض جریان مجاهدین داشته باشيد. اتكاء به اجانب براي ملت ايران نان، كار، آزادي به ارمغان نمي‌آورد و برای تحقق این مطالبات بايد مستقل از اين جانوران، یعنی عفریت خارجی عليه جمهوري اسلامي مبارزه كرد. در اثر تجاوزات امپریالیستی به چندین کشور در خاورميانه و خلیج فارس نه آزادی به‌دست آمد و نه دمکراسی و نه عدالت، بلکه آنچه که مردم در اثر صدها سال مبارزه به‌دست آورده بودند، همه برباد رفت جز فقر و فلاکت و تارانده‌شدن از سرزمین مادری و آواره‌شدن و مرگ و میر و نکبت حاصلی نداشته است. اين نشان مي‌دهد كه امپرياليسم و سرمايه مالي سيادت مي‌خواهد و نه آزادي براي مردم. براي آزادي ابتدا بايد دشمن داخلي و خارجي را درست تحليل كرد، روحيات مردم را شناخت، سطح مبارزه را فهميد و با شعارهاي صحيح و نه از سر هيجان و وعده‌هاي زودرس امام زماني، بلكه از سر منطق و با سطح آگاهي و آمادگي توده‌ها جنبش را به‌پيش‌بُرد. انسان مبارز و آگاه مي‌داند كه مبارزه با عفريت داخلي نبايد منجر به فراموشي با مبارزه علیه توطئه‌های عفريت خارجي، امپریالیسم بویژه امپریالیسم آمریکا، كه در كشور ما حداقل دو كودتای ارتجاعی در يك قرن أخير انجام داده است، گردد. دو کودتای آمریکایی و انگلیسی در تاریخ معاصر ایران سد راه تکامل و توسعه ملّی بودند و نخستین جوانه‌های دمکراسی در ایران را در نطفه خفه کردند. متأسفانه اعضاء و هواداران مجاهدین، در بند افكار فرقه‌اي «رجویسم» گرفتار آمده‌اند و به دنبال خون‌خواهي و انتقام شخصی به بهای نابودی کل ایران‌اند. سازمانی که سرنگوني رژیم را بدون اتکا به نيروي مردم و در همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم و وهابیسم در دستور کارخود قراردهد، نه آزادی حاصل خواهد آمد و نه دمکراسی و استقلال، آب در هاون کوبیدن و خیانت به ملّت است. اين سياست سازمان مجاهدین انحرافي و ارتجاعي و ضد ملي است و مورد قبول حزب ما نیست و سال‌هاست که به افشای این فرقه خطرناک دست زده‌ایم. اگر مایلید مواضع حزب كار ايران (توفان) را مفصل‌تر به‌دانيد، به تارنمای توفان و دو نشریه وزين «توفان، ارگان مرکزی حزب کار» و «توفان الکترونیکی»، كه به طور مرتب انتشار مي‌يابند، رجوع كنيد، تا بهتر پي به ماهيت سياست‌هاي ما به‌برید. سازمان مجاهدين هر نیروی مخالف‌اش را به «رژیم آخوندی» مي‌چسباند و فكر مي‌كند با اين ترفند‌های ناصواب مي‌تواند وابستگي‌اش به امپرياليسم را توجيه كند. چنين سياستي ديگر محلي از اعراب ندارد و فقط هواداران فریب‌خورده مجاهدین را راضی مي‌كند و نه مردم را! اميدواریم در افكارتان تجديد‌نظر كنيد و به دامن خلق برگردید! در اين مسير برایتان موفق آرزو می‌کنیم.

پرسش: آیا آمریکا امروز امکان تجاوز نظامی به ایران را دارد؟

پاسخ: خیر! امروز آمريكا و متحدين‌اش امكان تجاوز مستقيم نظامي به ايران را نه‌دارند. امپریالیسم آمریکا با دكترين أوباما، يعني جنگ نيابتي و مسلح‌كردن احزاب و سازمان‌هاي تجزيه‌طلب و مجاهدين و برجسته‌کردن نقش اجتماعی سلطنت‌طلبان در ایران و بهره‌برداري از حركات اعتراضي خودجوش و دامن‌زدن به درگيري مسلحانه زودرس، قصد نفوذ و سرنگوني و سوریه‌اي كردن ايران را دارند. در اين مورد تضادهای ‌شديدي بين روسيه و چين با آمريكا وجود دارد. هدف از اين سياست سرنگوني رژيم ايران و روي‌كارآوردن رژيمي دست‌نشانده و ايجاد پايگاه‌هاي نظامي پشت مرزهاي روسيه و محاصره اين كشور و نفوذ در مناطق روسيه به ويژه مناطق نفت‌خيز و گازخيز و در نهايت اعمال هژموني بر چين امپریالیستی است. زيرا تنها كشوري كه امكان به عقب‌راندن ابرقدرت آمربكا را دارد و مي‌تواند در آينده حرف نخست جهان را بزند، چين است. چين در آينده جاي إمريكا را خواهد گرفت

حتی ممالک اروپایی متشکل در اتحادیه اروپا هم در این رابطه با آمريكا همراه نیستند و مخالف سياست‌هاي ماجراجويانه اسرائيل و امريكا در ايران و منطقه هستند. اروپائی‌ها به‌خاطر منافع خود، می‌فهمند كه در صورت سوريه‌ای‌شدن ايران ميليون‌ها ايراني راهي اين كشورها خواهند شد و ثبات اروپا ازهم می‌پاشد. و از طرفی منافع اقتصادي عظيمي را در ایران از دست خواهند داد. و از همین روي اين كشورها در شوراي امنيت، پيشنهاد امريكا براي تنبيه ایران را به ريشخند گرفتند و رد كردند. امروز آمريكا به عنوان ابر قدرت جهاني در حال افول است و براي حفظ ابرقدرتي خويش دست به ماجراجويي مي‌زندو بر تسلیحات و قدرت نظامی‌اش می‌افزاید. جهان به سوي چندقطبي‌شدن در حال شكل‌گيري است و اين امر مي‌تواند موجب فضای تنفس سیاسی برای ممالک مستقل جهان و مهار اين قدرت تروريستي و جنگ‌افروز گردد.

پرسش: چرا چپ‌های ایران که مدعی دفاع از طبقه کارگر و زحمتکشان هستند، نمی‌توانند همانند سلطنت‌طلبان در مردم نفوذ کنند. فقط با شعار ضدسرمایه‌داری و ضدامپریالیستی و مرگ بر رژیم که نمی‌شود رشد کرد و به داد مردم رسید؟

پاسخ: متأسفانه قضاوت‌تان در مورد کمونیست‌ها نادرست و غیرمنصافانه است. کمونیست‌ها همواره در رژیم‌های دیکتاتوری پهلوی و جمهوری اسلامی تحت تعقیب و ترور و شکنجه بوده‌اند و بارها علی‌رغم میل‌شان مجبور به جلاي وطن شدند. هزاران تن از بهترين كادرهاي با تجربه و نیروي جوان توسط رژيم جمهوری اسلامی تيرباران شدند و یا در سیاه‌چال‌های رژیم مورد شکنجه‌های وحشیانه قرارگرفتند. صدها تن از رفقای حزب ما زندانی و بسیاری توسط جلادان اسلامی تیرباران و یا به دار آویخته شدند. صدها تن از اعضاء و کادرهای حزبی آواره شدند و برای حفظ جانشان در کشورهای مختلف پناهنده شدند. در چنین شرایط و فضای فاشیستی انتظارحضور نیرومند کمونیست ها در صحنه ایران غیرمنطقی است. حزب ما بعد از ضربات شدید و از دست‌دادن بخش بزرگی از کادرهای رهبری و اعضاء و فعالین حزبی مجدداً به پاخاست و در شرايط مخفي به سازماندهي و بازسازی تشكيلات دست‌زد و به کوری چشم ارتجاع به پیشروی‌اش ادامه می‌دهد. قضاوت شما در مورد «چپ» بطور کلی و در مورد حزب ما به طورخاص و مقايسه با سلطنت‌طلبان بسيار غيرمنصفانه و نادرست است. نباید تحت تأثیر فضای مجازی و یا تلویزیون‌های برون‌مرزی و امپریالیستی، که به برجسته‌کردن اپوزیسون ارتجاعی مشغول‌اند قرارگرفت و ناخواسته به بلندگوی تبلیغاتی دشمنان مردم بدل شد.

بقاياي پهلوي با ميلياردها دلار پول ملّت و با حمايت رسانه‌هاي امپرياليستي و صهيونيستي و وهابيستي در خارج از كشور از اعمال جنايت‌كارانه و قرون وسطايي رژيم اسلامي ايران و اوضاع اسفناك و نارضايتي عمومی بهره بُردند و مي‌برند و با تحريف تاريخ و شستشوي مغري افكار عمومي سعي می‌کنند در بین مردم نفوذ کنند.

كمونيست‌هائي كه در ايران، در شرایط مخفی به‌سرمی‌برند، به لحاظ تشكل و امكانات ضعيف‌اند، بايد صبورانه به فعاليت‌شان ادامه دهند و مي‌دهند و به زمان و فرصت بیشتری برای عرض‌اندام در جامعه نیاز دارند. همانطور که حتماً اطلاع دارید، حزب ما در طول تاریخ پنجاه ساله‌اش از هيچ دولت خارجي پول دريافت نکرده است و با اتكا به نيروي خود فداكارانه و در شرايط نابرابر به مبارزات‌اش ادامه داده است. میهن‌دوستی و اصول انترناسیونالیستی و مبارزه برای سرنگونی سرمایه‌داری و استقرار سوسیالیسم هویت سیاسی حزب ما را تشکیل می‌دهد.

سلطنت‌طلب فداكار و ميهن‌پرست نيست، سلطنت‌طلب با پول و امكانات و با رسانه‌هاي قوي و رو به سوي ايران سعی میکند در جامعه نفوذ کند. باید توجه کرد این روزها در موردسلطنت‌طلبان اغراق نيز مي‌شود .در ۱۰۰ شهري كه در دی ماه تظاهرات شده بود، فقط در قم و اصفهان تعدادی از مردم شعارهایی در دفاع از رژیم سابق دادند. در كرمانشاه و مازندران و قزوين و رشت شعار بيشتر مردم در نفي اسلاميت و سلطنت بود. شعار «جمهوري إيراني» تودهنی به سلطنت‌طلبان و رژيم ولايت فقيه بود. این شعار اگرچه حامل ضعف‌هائی است و صلادهندگان‌اش طرحی در بیان مضون آن ارائه نداده‌اند، لیکن در دو مورد نمی‌توان تردید داشت که این شعار مضمون‌اش یکی «جمهوری» است، در نفی حکومت پادشاهی است و دو دیگر در نفی رژیم اسلامی و حکومت دینی است. به رغم هر کاستی و یا ضعفی که این شعار داشته باشد، اما در شرایط کنونی با توجه به سطح آگاهی جنبش شعاری مترقی است و با رشد جنبش تکامل خواهد یافت.

پس دوست عزیز، نبايد تحت‌تأثير اين هياهو قرارگرفت و به سرزنش نيروهاي عدالت‌خواه، كه كمونيست‌ها هستند، دست زد. بايد شرايط را دقيق مورد بررسي قرارداد و وضعيت نيروهاي چپ را درك نمود. چپ همواره مورد غضب رژيم‌هاي سرمايه‌داري و ضدبشري شاه و شيخ در ايران بوده و هزاران قرباني داده است. نمونه‌هاي «نادر رازي»ها و «بابا پورسعادت»ها و «اصغر پهلوان‌»ها و «قدرت فاضلي»ها و «حميدرضا چیتگر»ها، «سپاس آشتیانی»ها، «سلطانپور»ها و «سيامك»ها، «وارطان»ها و «روزبه»ها، «گلسرخي»ها و «ارانی‌»ها، .....نمونه‌هايي از قربانبان رژيم‌هاي جنايتكار اسلامي و سلطنتي هستند و این قتل عام‌ها و سبعیت و توحش، که در سرشت سرمایه‌داری است، تا نیل به سوسیالیسم، که پایانی بر ظلم و ستم بر کارگران و زحمتکشان است، ادامه خواهد داشت. تنها زمانی سرکوب بطور کلی از جامعه حذف خواهد شد که طبقات رو به زوال و دولت به خواب رود. آنوقت دیگر سخنی از دمکراسی و دولت و سرکوب نه‌خواهد رفت.